قسمت سوم خاطرات شهید غلامحسین فرهنگی
همسر شهید «غلامحسین فرهنگی» نقل میکند: «بار آخر هر دو پسرش را به آغوش کشید و بوسید. به من گفت: خانم! ممکنه شهید بشم و جنازهام پیدا نشه! خودت رو آماده کن!»
کد خبر: ۵۴۱۲۵۸ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۷/۱۱
قسمت دوم خاطرات شهید غلامحسین فرهنگی
برادر شهید «غلامحسین فرهنگی» نقل میکند: «صدای مسئول پستخانه به انتظار دو ماههام پایان داد: علی آقا! بیا اینجا نامه داری! نامه را که به دستم داد تا به خانه برسم یک نفس دویدم. توی حیاط خانهمان درِ پاکت نامه را باز کردم. چقدر متنش به نظرم آشنا بود. ...»
کد خبر: ۵۴۱۲۰۴ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۷/۱۰
خواهر شهید «محمد چوزوکلی» نقل میکند: «محمد چهار ساله آن قدر ضعیف و ناتوان شده بود که حتی نای گریه کردن هم نداشت. پیرزنی آمد به مادرم گفت: اختر جان! این بچهها رو از اتاق بیرون کن. برو توی حیاط آب گرم کن. من جیغ زدم: داداشم زنده است، میخوای بچه زنده رو دفن کنی؟»
کد خبر: ۵۴۱۰۲۵ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۷/۰۴
«ایشان هنگام اعزامش به سوریه به من گفت اصل کار تو هستی، اگر اتفاقی برایم بیافتد تویی که باید بار مسئولیتها را به دوش بکشی، اگر راضی نباشی نمیروم ...» آنچه میخوانید بخشی از خاطرات مدافع حرم شهید مفقودالاثر «الیاس چگینی» است که تقدیم حضورتان میشود.
کد خبر: ۵۴۰۶۴۶ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۶/۲۷
خاطرات شفاهی مادر شهید ؛
مادر شهید "حسین امیری" در خاطراتی از فرزندش گفت:« من اصلا ناراحت نیستم که فرزندم شهید شده است. او خاک پای امام حسین (ع) است و مادر باید در این غم ها طاقت داشته باشد.»
کد خبر: ۵۴۰۵۸۲ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۶/۲۵
«پسرم گفت مادر اگر شما اجازه ندهید من به جبهه نمیروم، ولی در روز قیامت جواب حضرت فاطمه زهرا(س) را نمیتوانم بدهم، ولی اگر من رفتم و شهید شدم در روز قیامت از شما شفاعت میکنم ...» آنچه میخوانید بخشی از خاطرات شهید «علی جلیلوند شیرخانیتبار» است که تقدیم حضورتان میشود.
کد خبر: ۵۴۰۰۴۳ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۶/۱۲
خاطرات شهید «عبدالرضا احمدی پور» به نقل از برادر شهید؛
برادر شهید «عبدالرضا احمدی پور» می گوید: گویی که سید یک فرستاده ای بود از طرف خداوند که رابطی باشد بین او و امام رضا (ع) که نامه و سلام شهید عبدالرضا را به امام رضا (ع)برساند.
کد خبر: ۵۳۹۸۴۲ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۶/۰۸
«راننده آمبولانس گفت من تا اینجا مأموریت داشتم شما خودتان وسیله جور کنید و بروید. ما از آمبولانس پیاده شدیم و سوار یک بلیزر قدیمی شدیم. مصیب صندلی عقب نشست و پایش را روی صندلی دراز کرد. من هم جلو نشستم. در این رفتوآمدها مصیب با اینکه درد میکشید هیچ نمیگفت ...» آنچه میخوانید بخشی از خاطرات شهید «مصیب مرادیکشمرزی» است که تقدیم حضورتان میشود.
کد خبر: ۵۳۹۸۳۶ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۶/۰۸
قسمت نخست خاطرات شهید سید حسین تقوی
پدر شهید «سید حسین تقوی» نقل میکند: «قرآن روی طاقچه اتاق بهترین دوستش بود. بیشتر از این که با ما صحبت کند با قرآن و خدایش خلوت میکرد، زیرا فقط خدایش دانای شور و بیپرواییاش بود.»
کد خبر: ۵۳۹۸۲۵ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۶/۰۸
مادر شهید «فتحعلی آلحکمت» نقل میکند: «بهش گفتم: نمیخوای زن بگیری؟ گفت: کدوم جوونیه که نخواد زن بگیره. الآن دفاع از اسلام واجب تره. دعا کن عاقبت به خیر بشم. اگه این اتفاق بیفته هم بهم زن میدن و هم میتونم هفتاد تا از شما رو شفاعت کنم.»
کد خبر: ۵۳۹۷۵۸ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۶/۰۷
خاطرات شفاهی والدین؛
شهید «قیصر مومنی» از جانبازان هفتاد درصد انقلاب اسلامی است که سال ۱۳۵۷ هنگام تظاهرات مجروح و پس از سالها تحمل درد و رنج ناشی از مجروحیت شهریور ماه ۱۳۶۸ به درجه رفیع شهادت نایل آمد. همسر شهید میگوید: وی علاوه بر داشتن اخلاق بسیار خوب، عاشق انقلاب و آرمانهای امام خمینی (ره) بود و با تمام توان و قدرت با یاران امام همراه بود و آرمانهای امام را تبلیغ میکرد.
کد خبر: ۵۳۹۶۴۴ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۶/۰۵
حیدر در خواب به دوستش گفته بود: «اگه میخواهی به مقام شهدا برسی، نماز اول وقتتون ترک نشه. نماز اول وقت کمتر از شهادت نیست.»
کد خبر: ۵۳۹۴۲۱ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۵/۳۱
برادر شهید «امرالله بختیان» نقل میکند: «او را در روز قدس به خاک سپردند تا در روز حساب، کتابش خالی نباشد.»
کد خبر: ۵۳۹۳۵۳ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۵/۳۰
قسمت دوم خاطرات شهید ابراهیم الماسی
آخرین نامهاش، بعد از شهادتش رسید. نوشته بود: «مادر! از خدا بخواه من شهید بشم!»
کد خبر: ۵۳۸۹۸۱ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۵/۲۹
قسمت نخست خاطرات شهید ابراهیم الماسی
کلی کتاب و پوستر خرید و برد کردستان. میگفت: «میخوام اونجا بیشتر با انقلاب و امام آشنا بشن.»
کد خبر: ۵۳۸۹۷۹ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۵/۲۴
دوست شهید «علیاکبر عوض» میگوید: «علیاکبر گفت: هر طوری بود باید این بار میاومدم جبهه. خوابی که دیدم قراره تعبیر بشه.»
کد خبر: ۵۳۸۸۶۵ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۵/۲۲
«ورد زبانش این کلمه بود من از روی پدر و مادر شهدا خجالت میکشم چرا که بچهشان شهید شده و من راست راست جلوی آنها راه میروم و میگفت خواستهام این است که گلوله توپ بخورد و مرا پوت کنند تا هیچ آثاری از من باقی نماند ...» آنچه میخوانید بخشی از خاطرات شهید «مهدی شالباف» است که تقدیم حضورتان میشود.
کد خبر: ۵۳۸۵۷۵ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۵/۱۵
قسمت سوم خاطرات شهید علیاکبر قلعهآقابابائی
همرزم شهید «علیاکبر قلعهآقابابائی» نقل میکند: «دود و غبار و سیاهی را از چهرهاش پاک کردم. آرامتر از همیشه خوابیده بود. مانند مولایش امام حسین (ع) به خاک سپرده شد. علی رفت و یک دنیا مرام و مردانگی از میان ما رفت.»
کد خبر: ۵۳۸۳۴۳ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۵/۱۱
دوست شهید «تقی مداح» نقل میکند: «وقتی خبر شهادتش را دادم، مادرش گفت: من او را برای رضای خدا فرستادم. حالا هم خدا رو شکر میکنم که حسین منو قبول کرد.»
کد خبر: ۵۳۸۲۳۷ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۵/۰۹
قسمت دوم خاطرات شهید علیاکبر قلعهآقابابائی
همرزم شهید «علیاکبر قلعهآقابابائی» نقل میکند: «خود را همیشه در محضر خدا میدید و پیوسته وضو داشت؛ اما حالات معنوی نابش را بروز نمیداد. وقتی قرآن میفرماید: «انّ الصّلوة تنهی عن الفحشاء و المنکر؛ نماز بازدارنده از بدیها است» مصداقش را در علیاکبر باید میدیدیم.»
کد خبر: ۵۳۸۲۲۵ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۵/۰۹