قسمت هفتم:
در حسینیه گفتند؛ که برای راهپیمایی ۱۳ آبان تعدادی ماشین میآید، هر کس مایل است به شهر بیاید آماده باشد. من هم قصد دارم فردا به شهر بروم و به شاهده زنگ بزنم. ادامه این روایت را در نوید شاهد بخوانید.
کد خبر: ۵۴۲۸۴۵ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۸/۱۴
گفتگوی تصویری با همسر شهید «هوشنگ سیاه کمری»؛
همسر شهید «هوشنگ سیاه کمری» در بخشی از بیان خاطراتش میگوید: هر وقت میخواست به جبهه برود به او می گفتم اگر تو بروی من با بچه ها تنها میمانیم در جواب میگفت من باید بروم حفظ دین اسلام از وظایف من است.
کد خبر: ۵۴۲۵۶۸ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۸/۰۸
«حمید به شوخی میگفت «عه حاج خانوم کمتر گریه کن!» تا این را میگفت یاد حرف راننده میافتادیم و میزدیم زیر خنده. رفتار و ظاهر حمید طوری بود که خیلیها مثل این راننده فکر میکردند طلبه است یا آسید صدایش میکردند ...» ادامه این خاطره از همسر شهید دانشجو و مدافع حرم «حمید سیاهکالیمرادی» را در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۴۲۳۶۱ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۸/۰۴
خاطرات شفاهی پدر شهید؛
محمدتقی متقی پدر شهید «محمدعلی متقی» در خاطره گویی از فرزند شهیدش گفت: «من و سه فرزند جبهه بودیم. دو برادر محمدعلی زخمی شده بودند، من به محمدعلی گفتم تو بیا برادرهایت بیمارستان هستند، او در پاسخ گفت: آنها برای خودشان رفتهاند و من هم برای خودم میروم.»
کد خبر: ۵۴۲۲۱۲ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۸/۰۱
خاطرات شهید
وقتی وارد کانال شدیم ناصر به حالت سجده در کانال افتاده بود، بعضی از بچه ها فکر می کردند که در حال نماز خواندن است. ناصر را بلند کردیم،آن عزیز خیلی سبک بود. بوی خوشی می داد، صورتش غرق نور بود. در ادامه خبر خاطرات شهید « ناصر میرسنجری» را به روایت همرزمانش بخوانید.
کد خبر: ۵۴۲۱۷۹ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۸/۰۱
«کاروان حرکت کرد مردم با آن بدرقههای گرمشان مرا شرمنده میکردند. تمام خیابانهای که رزمندگان بایستی از آن میگذشتند پر از ملت حزبالله بود. مردم با پخش کردن گل و شیرینی، رزمندگان را بدرقه کردند و رزمندگان از زیر دروازه قرآن عبور کردند ...» آنچه میخوانید بخشی از خاطرات شهید «غضنفر آذرخش» از جبههها است که تقدیم حضورتان میشود.
کد خبر: ۵۴۱۹۸۵ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۷/۲۶
«برادران هم چادر من هیچ پتویی نگرفته بودند. شب را بدون پتو سپری کردیم، ولی جا دارد که بگویم نصف شب هوا خیلی سرد شد و ما تا صبح به خود لرزیدیم ...» آنچه میخوانید بخشی از خاطرات شهید «غضنفر آذرخش» از جبههها است که تقدیم حضورتان میشود.
کد خبر: ۵۴۱۸۸۳ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۷/۲۴
برگی از خاطرات شهید بهتویی؛
«هنگامی که مرا دید به طرفم آمده و اسلحهام را تحویلم داد و سخن بسیار معناداری گفت که همیشه به یاد دارم ایشان فرمودند این اسلحه بهمعنای ناموس ما است مواظب ناموسمان باش ...» آنچه میخوانید بخشی از خاطرات همرزم شهید «رجبعلی بهتویی» است که تقدیم حضورتان میشود.
کد خبر: ۵۴۱۷۲۶ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۷/۲۰
قسمت سوم خاطرات شهید «تقی فدائیاسلام»
همسر شهید «تقی فدائیاسلام» نقل میکند: «برادر شوهرم گفت: بلند شو یک کم بخواب تا بهتر بشی. خوابیدم و ملحفه را کشیدم روی سرم. دو سه نفر مرا بردند سر قبری. روی سنگ قبر نوشته بود: «شهید گمنام» خانمی با چادر مشکی، کنار مزار آن شهید نشسته بود. بعد آن خواب، آرام بودم.»
کد خبر: ۵۴۱۳۵۳ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۷/۱۲
قسمت نخست خاطرات شهید «تقی فدائیاسلام»
همسر شهید «تقی فدائیاسلام» نقل میکند: «او یک چیزهایی میخرید و میآورد خانه و همان شب یا فردا آنها را میبرد. گفتم: تقی! اینا رو به چند تا خانواده که اطراف ما هستن، بده. ناراحت شد و گفت: به من نگو کجا ببر یا نبر، ثوابش کم میشه.»
کد خبر: ۵۴۱۲۹۹ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۷/۱۰
قسمت سوم خاطرات شهید غلامحسین فرهنگی
همسر شهید «غلامحسین فرهنگی» نقل میکند: «بار آخر هر دو پسرش را به آغوش کشید و بوسید. به من گفت: خانم! ممکنه شهید بشم و جنازهام پیدا نشه! خودت رو آماده کن!»
کد خبر: ۵۴۱۲۵۸ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۷/۱۱
قسمت دوم خاطرات شهید غلامحسین فرهنگی
برادر شهید «غلامحسین فرهنگی» نقل میکند: «صدای مسئول پستخانه به انتظار دو ماههام پایان داد: علی آقا! بیا اینجا نامه داری! نامه را که به دستم داد تا به خانه برسم یک نفس دویدم. توی حیاط خانهمان درِ پاکت نامه را باز کردم. چقدر متنش به نظرم آشنا بود. ...»
کد خبر: ۵۴۱۲۰۴ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۷/۱۰
خواهر شهید «محمد چوزوکلی» نقل میکند: «محمد چهار ساله آن قدر ضعیف و ناتوان شده بود که حتی نای گریه کردن هم نداشت. پیرزنی آمد به مادرم گفت: اختر جان! این بچهها رو از اتاق بیرون کن. برو توی حیاط آب گرم کن. من جیغ زدم: داداشم زنده است، میخوای بچه زنده رو دفن کنی؟»
کد خبر: ۵۴۱۰۲۵ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۷/۰۴
«ایشان هنگام اعزامش به سوریه به من گفت اصل کار تو هستی، اگر اتفاقی برایم بیافتد تویی که باید بار مسئولیتها را به دوش بکشی، اگر راضی نباشی نمیروم ...» آنچه میخوانید بخشی از خاطرات مدافع حرم شهید مفقودالاثر «الیاس چگینی» است که تقدیم حضورتان میشود.
کد خبر: ۵۴۰۶۴۶ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۶/۲۷
خاطرات شفاهی مادر شهید ؛
مادر شهید "حسین امیری" در خاطراتی از فرزندش گفت:« من اصلا ناراحت نیستم که فرزندم شهید شده است. او خاک پای امام حسین (ع) است و مادر باید در این غم ها طاقت داشته باشد.»
کد خبر: ۵۴۰۵۸۲ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۶/۲۵
«پسرم گفت مادر اگر شما اجازه ندهید من به جبهه نمیروم، ولی در روز قیامت جواب حضرت فاطمه زهرا(س) را نمیتوانم بدهم، ولی اگر من رفتم و شهید شدم در روز قیامت از شما شفاعت میکنم ...» آنچه میخوانید بخشی از خاطرات شهید «علی جلیلوند شیرخانیتبار» است که تقدیم حضورتان میشود.
کد خبر: ۵۴۰۰۴۳ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۶/۱۲
خاطرات شهید «عبدالرضا احمدی پور» به نقل از برادر شهید؛
برادر شهید «عبدالرضا احمدی پور» می گوید: گویی که سید یک فرستاده ای بود از طرف خداوند که رابطی باشد بین او و امام رضا (ع) که نامه و سلام شهید عبدالرضا را به امام رضا (ع)برساند.
کد خبر: ۵۳۹۸۴۲ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۶/۰۸
«راننده آمبولانس گفت من تا اینجا مأموریت داشتم شما خودتان وسیله جور کنید و بروید. ما از آمبولانس پیاده شدیم و سوار یک بلیزر قدیمی شدیم. مصیب صندلی عقب نشست و پایش را روی صندلی دراز کرد. من هم جلو نشستم. در این رفتوآمدها مصیب با اینکه درد میکشید هیچ نمیگفت ...» آنچه میخوانید بخشی از خاطرات شهید «مصیب مرادیکشمرزی» است که تقدیم حضورتان میشود.
کد خبر: ۵۳۹۸۳۶ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۶/۰۸
قسمت نخست خاطرات شهید سید حسین تقوی
پدر شهید «سید حسین تقوی» نقل میکند: «قرآن روی طاقچه اتاق بهترین دوستش بود. بیشتر از این که با ما صحبت کند با قرآن و خدایش خلوت میکرد، زیرا فقط خدایش دانای شور و بیپرواییاش بود.»
کد خبر: ۵۳۹۸۲۵ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۶/۰۸
مادر شهید «فتحعلی آلحکمت» نقل میکند: «بهش گفتم: نمیخوای زن بگیری؟ گفت: کدوم جوونیه که نخواد زن بگیره. الآن دفاع از اسلام واجب تره. دعا کن عاقبت به خیر بشم. اگه این اتفاق بیفته هم بهم زن میدن و هم میتونم هفتاد تا از شما رو شفاعت کنم.»
کد خبر: ۵۳۹۷۵۸ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۶/۰۷