نوید شاهد | فرهنگ ایثار و شهادت

برچسب ها - خاطرات از شهید
مادر شهید «علی اصغر محمدی» از فرزند خود چنین روایت می کند: پسرم فردی بسیار مومن و اهل نماز و خداجو بود. او از شدت مهربانی، دارایی اش را با دیگران شریک می شد و به دیگران نیز خیر می رساند.
کد خبر: ۵۵۶۵۰۸   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۴/۰۴

همسر شهید «حسن سالاری» نقل می کند: شهید فرد بسیار مهربان و خانواده دوستی بود و مواقعی که از جبهه نزد ما مرخصی می آمدند سعی می کردند که نهایت همکاری را با ما داشته باشند.
کد خبر: ۵۵۶۴۷۰   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۴/۰۳

«سیروس آرپی‌جی را به دوش گرفت و ایستاد، اما قبل از شلیک گلوله به عقب پرتاب شد. به سراغش رفتم. هاج و واج مانده بود و مرتب می‌گفت: کی بود مرا هُل داد ...» آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات شهید «سیروس احمدی» است که تقدیم حضورتان می‌شود.
کد خبر: ۵۵۶۳۸۱   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۴/۰۱

خاطرات والدین شهدا
عبدالرسول تنها پدر شهید «عبدالغنی تنها » می گوید: پسرم خیلی پسر خوب و حرف گوش کنی بود اهل کمک رسانی به مردم بود. در همه حال به من و دوستانش کمک می کرد و هرکاری از دستش بر می آمد انجام می داد .
کد خبر: ۵۵۶۲۴۲   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۳/۲۹

پایگاه خبری نوید شاهد بوشهر تصاویر کمتر دیده شده از شهید هنرمند «مصطفی انجم افروز» برای علاقمندان منتشر کرد.
کد خبر: ۵۵۵۷۸۸   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۳/۲۱

بخش اول/ خاطرات شهید «بهمن آسوده» به نقل از مادر شهید
مادر شهید بهمن آسوده می‌گوید: «بهمن جوان خوش برخورد و خودش اهل کار و زحمت بود احترام والدین را در نظر داشت و به کار دیگران به هیچ وجه دخالت نمی‌کرد.»
کد خبر: ۵۵۵۷۲۴   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۳/۲۰

«ساختمان خیلی قدیمی بود پله‌هایش باریک و ناجور بود با هزار مشقت حمید به‌همراه صاحب‌خانه و پسرشان وسایل ما را برده بودند، طبقه بالا و وسایل صاحب‌خانه را آورده بودند پایین. حمید معمولاً دوست داشت این‌طور کار‌ها را خودش انجام بدهد تا مزاحم کسی نشود برای همین کسی را خبر نکرده بود ...» آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات شهید «حمید سیاه‌کالی‌مرادی» است که تقدیم حضورتان می‌شود.
کد خبر: ۵۵۵۰۰۵   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۳/۰۷

برگی از خاطرات همسر شهید «علی‌کرم چگینی»؛
«در آن جشن، دنبال بازیگوشی بودم البته در آن سن‌وسال طبیعی است در حالی که خانواده همسرم مرا زیر نظر گرفته بودند چشمشان که به من افتاده بود، پرس‌وجو کرده بودند. این دختر کیه و فامیلم گفته بودند، دختر فلانی ...» آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات همسر شهید «علی‌کرم چگینی» است که تقدیم حضورتان می‌شود.
کد خبر: ۵۵۵۰۰۰   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۳/۰۷

«محمدسعید از ناحیه پای راست مورد اصابت ترکش خمپاره قرار گرفت و برای مداوا به پشت خط انتقال پیدا کرد ولی طولی نکشید که مجدد ایشان با در دست داشتن عصایی به خط مقدم برگشت ...» ادامه این خاطره از شهید «محمدسعید امام‌جمعه‌شهیدی» را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۵۴۵۰۹   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۳/۰۱

پدر شهید «ابوالفضل شمس» نقل می‌کند: «در حال خواندن نماز ظهر بودم که خواهرزاده‌ام به سراغم آمد و گفت: دایی جان! بیا از سپاه آمدن با شما کار دارن. زانوانم سست شد. دیگر توان ادامه نماز را نداشتم. چند نفر ناآشنا خبر شهادت فرزندم را آورده بودند. به خانه برگشتم و به اهل خانه گفتم: فردا ابوالفضل را می‌آرن! باید جشن عروسی براش بگیریم! او روز عاشورا، ساعت دوازده ظهر به خاک سپرده شد و با آمدنش به انتظار سخت ما پایان داد.»
کد خبر: ۵۵۳۹۵۸   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۲/۲۴

یکی از دوستان که مشکل حادی برایش پیش‌آمده بود، نزد من آمده و به‌دنبال چاره بود مشکل دادگاهی داشت بایستی فردایش به زندان می‌رفت گفت آبرویم در خطر است و نمی‌دونم چی‌کار کنم. گفتم برو گلزار شهدا و بر سر مزار شهید انصاریان ...» ادامه این خاطره از زبان یکی از دوستان شهید «محمد انصاریان» را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۵۳۹۲۰   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۲/۲۷

برگرفته از کتاب معلم شهر؛
«اکثر دانشجویان دانش‌سرا که در ارتباط با شهید چگینی بودند با برگزاری تحصن و فشار‌هایی که بر مسئولان دانش‌سرا وارد می‌کردند موفق شدند تا مسئولان وقت دانش‌سرا با تدریس شهید چگینی موافقت کنند ...» ادامه این خاطره از شهید ترور معلم «قدرت‌الله چگینی» را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۵۳۱۲۳   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۲/۱۰

««عروسک چوبی»، یکی از کتاب‌هایی بود که پدرم برای من خریده بود و خیلی از شب‌ها خودش داستانش را به هنگام خواب، برایم می‌خواند. داستانی که شخصیت اصلی آن، دختری هم نام خودم، «زینب» بود ...» ادامه این خاطره از شهید رضا رجبی را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۵۳۰۴۴   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۲/۰۹

خاطرات مادر شهید اسماعیل دشتی زاده:
مادر شهید اسماعیل دشتی‌زاده از شهدای دفاع مقدس بوشهر از شهید خود خاطراتی روایت می کند. شما را به خواندن این خاطرات دعوت می‌کنیم.
کد خبر: ۵۵۲۷۳۶   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۲/۰۴

گفتگوی تصویری با همسر شهید «حشمت الله صفری»
«بیگزاده صفری»، می‌گوید: یک شب برای انجام عملیات به همراه دوستانش به تنگ حاجیان می‌روند که چهار نفر از همرزمان تکاورشان روی مین می‌روند و شهید می‌شوند. ایشان برای برگرداندن پیکر شهدا به میدان مین می‌رود، سه شهید را بیرون می‌آورد و به همراه نفر چهارم خودش هم روی مین می‌رود و شهید می‌شود.
کد خبر: ۵۵۲۲۵۰   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۱/۲۷

برگی از خاطرات شهید «اژدر اسداللهی»؛
« شب چهارم فروردین ماه سال 67 بود که آن شب یکی از همسنگریانم به درجه رفیع شهادت نائل شد. آن هم بچه زنجان بود آن روز وقت رفتن می‌گفت دوست دارم این سربازی را تمام کنم و بروم عروسی کنم ...» ادامه این خاطره از شهید «اژدر اسداللهی» را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۵۱۶۰۲   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۱/۱۵

«برای اولین بار بود که پا به منطقه طلاییه می‌گذاشتم. محلی که بابایم شهید شده بود. طلاییه را خیلی قشنگ دیدم. آن جا که رسیدم، حس کردم بابایم به پیشوازم آمده و هر جا که قدم می‌گذارم با من همراه است ...» ادامه این خاطره را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۵۱۵۰۶   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۱/۱۴

به مناسبت سالگرد شهادت شهید «سید محمود زرگر»، ویژه‌نامه این شهید گران‌قدر شامل زندگی، وصیت‌نامه، خاطرات، پوستر، اسناد و دست‌نوشته برای علاقه‌مندان منتشر می‌شود.
کد خبر: ۵۵۱۳۳۵   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۱/۰۸

قسمت نخست خاطرات شهید «زین‌العابدین همتی»
هم‌رزم شهید «زین‌العابدین همتی» می‌گوید: «منطقه جنوب در پاسگاه زید مستقر بودیم. با صدای صوت خمپاره صد و بیست، همه روی زمین دراز کشیدیم. ترکش به شکمش خورده و شهید شده بود. یکی از بچه‌ها می‌گفت: شما هم دیدین؟ خمپاره که اومد دیرتر از بقیه روی زمین دراز کشید. سهم غذای امروزش رو هم برنداشت. یعنی می‌دونست امروز شهید می‌شه؟»
کد خبر: ۵۵۱۳۱۱   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۱/۰۷

شهید ماه مبارک رمضان؛
پدر شهید«اکبر کشتکاری»از انس و الفت شهید با قرآن اینچنین روایت می کند:اکبر توجه و علاقه‌ي به دعا و قرآن داشت. در را به روي خود مي‌بست و شروع به تلاوت قرآن و دعا مي‌كرد.به او مي‌گفتم:«بابا! اگر مي‌خواهي قرآن و دعا بخواني، چرا در را روي خودت مي‌بندي؟!چهره اش،بعد از مناجات،ديدني بود.
کد خبر: ۵۵۱۲۶۷   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۱/۰۷