همسر شهید یارعلی درباره همسرش گفت: خودش در خواب دیده بود که شهید میشود برای همین بیقرار رسیدن به شهادت بود.
در این کلیپ جانباز دفاع مقدس، «سید محسن دانایی» میگوید: «شهید محمد کلاهی در کنار من به شهادت رسید. من هم ترکش خوردم و دیدم روحم از بدنم جدا شد، اما به یکباره به جسمم بازگشتم و شهادت نصیبم نشد.»
مادر شهید «یعقوب صادقی» میگوید: یعقوب فرزند اولم بود. هنوز زمان خدمتش نرسیده بود و به مدرسه میرفت که پیش من آمد و گفت میخواهم به جبهه بروم، به او گفتم که درست را بخوان ولی شهید در جوابم گفت نمیگذارم تفنگ داییام روی زمین بماند. او چهار بار به جبهه رفت و در چهارمین اعزامش بود که به شهادت رسید.
مادر شهید «حسین خدایی» می گوید: پسرم غواص بود. هر 50 روز که در آب در حال ماموریت بود به مرخصی می آمد. بار آخر که می خواست برود لحظه خداحافظی به من گفت؛ مادر از شهادت من ناراحت نباش. من در خشکی یا در آب یا در آسمان بالاخره میمیرم اما شهادت بالاترین مرگ است. پس حق نداری بعد از من ناراحت باشی. الان هم که به گلزار شهدا می روم آرامش می گیرم.
جانباز «حسین اصغری آق گنبد» در بیان خاطرات خود میگوید: «در حال بار زدن ماشین آذوقه بودم که دیدم هواپیماها آمدند که شهر را بمباران کنند کنار دیوار ایستاده بودم و نگاه میکردم، احساس کردم چیزی از آسمان پایین می آید. همراهم را هول دادم گفتم بخواب زمین ... »
جانباز «حسین الوفی» در بیان خاطرات خود میگوید: «عملیات در حال شروع شدن بود به صورت نظامی نشسته بودم یک دفعه یک ترکشی نمی دانم از کجا آمد و به من اصابت کرد، انگار مرا برق گرفت بالاخره جان آدم عزیز است، بیاختیار بلند شدم و شروع به دویدن کردم...»