سمنان - خاطرات

آخرین اخبار:
خاطرات
داستان پسری که به بچه‌ها یاد می‌داد چگونه با خدا حرف بزنند
قسمت نخست خاطرات شهید «اسماعیل معینیان»

داستان پسری که به بچه‌ها یاد می‌داد چگونه با خدا حرف بزنند

مادر شهید «اسماعیل معینیان» نقل می‌کند: «با خواهرش از سرِ زمین آمدند؛ خسته و کوبیده. دست و پایش را شست و صدا زد: بچه‌ها! اول نماز. ده یازده ساله بود، همه پشتش می‌ایستادند. او هم شمرده شمرده می‌خواند تا آن‌ها بتوانند درست تلفظ کنند.»
شهادت مردی که با لبخند رفت و دلها را به یاد خدا نشاند

شهادت مردی که با لبخند رفت و دلها را به یاد خدا نشاند

برادر شهید «عبدالحسین همتیان» نقل می‌کند: «گفت: آفرین داداش خوبم! هرچی نماز خوندی بنویس، برگشتم بهت جایزه می‌دم. او را بوسید و بعد دست من را به دست گرفت و گفت: حواست به مامان و بابا باشه. نکنه اذیت‌شون کنی! همه‌تون توکل‌تون به خدا باشه.»
عطر شهادت؛ وقتی محمود برای مهمانی ابدی آماده می‌شد
قسمت دوم خاطرات شهید «محمود یغمانژاد»

عطر شهادت؛ وقتی محمود برای مهمانی ابدی آماده می‌شد

هم‌رزم شهید «محمود یغمانژاد» نقل می‌کند: «از توی ساک لباس بسیجی‌اش را درآورد. چفیه را دور گردنش انداخت. جلوی آینه شانه به موهایش می‌کشید. شیشه عطر را هم کنار دستش دیدم. تا شروع عملیات چشم از عقربه‌های ساعت برنداشت.»
وقتی اولین «بابای» کودک، آخرین وداع پدر شد
قسمت نخست خاطرات شهید «محمود یغمانژاد»

وقتی اولین «بابای» کودک، آخرین وداع پدر شد

همسر شهید «محمود یغمانژاد» نقل می‌کند: «یک دفعه صدای علی‌محمد نه ماهه بلند شد: «بابا!» اولین کلمات معناداری بود که علی‌محمد به زبان می‌آورد. محمود گفت: فدات بشه بابا! ماشین سپاه از ما دور شد و محمود را برای آخرین بار به جبهه برد.»
سربازی که زیر شکنجه‌های کوموله تسلیم نشد

سربازی که زیر شکنجه‌های کوموله تسلیم نشد

برادر شهید «نوروزعلی هراتیان» نقل می‌کند: «گفت: داشتم می‌رفتم حمام که کومله‌ها منو دستگیر کردن. بردن توی یک زیرزمین و شروع کردن به بازجویی و گرفتن اطلاعات. با اینکه سرباز بودم و خیلی هم اطلاعات نداشتم ولی می‌خواستن از زبانم حرف بکشن. عصبانی می‌شدن و کتکم می‌زدن.»
ادب، عشق و ایثار؛ سه ویژگی‌ای که محمود را خاص کرده بود

ادب، عشق و ایثار؛ سه ویژگی‌ای که محمود را خاص کرده بود

خواهر شهید «محمود هروی» نقل می‌کند: «محمود از کوچکی خیلی مؤدب و با شخصیت بود. خیلی به او علاقه داشتم. هرچه او بزرگ‌تر می‌شد، علاقه ما نسبت به هم بیشتر می‌شد. برای اعضای خانواده هم خیلی شیرین و عزیز بود. زمانی که بزرگ شد و به جبهه رفت، عاطفه پدر و مادرم قوی‌تر شد.»
آه «حسین» در سکوت نیمه شب؛ او در مرصاد به آرزویش رسید
قسمت نخست خاطرات شهید «حسین یحیی»

آه «حسین» در سکوت نیمه شب؛ او در مرصاد به آرزویش رسید

هم‌رزم شهید «حسین یحیی» نقل می‌کند: «تصمیم گرفتیم توی نمازخانه سپاه بخوابیم. نمازخانه پر از عکس‌های شهدا بود. حسین را دیدم که محو آن‌ها شده بود. آهی کشید و گفت: جنگ تموم شد و ما موندیم! آه حسین کار خودش را کرد و در عملیات مرصاد شهید شد.»
تحول درونی «مجتبی» آغاز راه بود

تحول درونی «مجتبی» آغاز راه بود

دوست شهید «مجتبی شمس‌الدین» نقل می‌کند: «عباس لب باز می‌کند و از رشادت بچه‌های بسیج می‌گوید؛ از کم توقعی و زهدشان، از طاقتشان در هوای حدود پنجاه درجه خوزستان و مقاومتشان. مجتبی دارد به حرف‌ها گوش می‌کند. در دلش غوغایی به پا شده است. دارد خود را با معیار‌هایی که عباس برای بسیجی‌ها می‌دهد، می‌سنجد. چند روزی نمی‌کشد که راهی می‌شود.» (به نقل از ابوالفضل باغبان)»
«سید محسن» الگوی ادب و شجاعت بود
قسمت نخست خاطرات شهید «سید محسن حیدرهایی»

«سید محسن» الگوی ادب و شجاعت بود

پدر شهید «سید محسن حیدرهایی» نقل می‌کند: «تمام خصوصیاتش برجسته بود؛ اما شجاعت و درایت سید محسن چیز دیگری بود. به قدری که در سخت‌ترین لحظات هم، خون‌سرد بود و قدرت تصمیم‌گیری خوبی داشت. اخلاق نیکو داشت و بیشتر اوقات با تبسم، با افراد برخورد می‌کرد. مؤدب و باصفا بود.»
مادر در دل به او افتخار می‌کرد

مادر در دل به او افتخار می‌کرد

مادر شهید «قدرت‌الله طحانیان» نقل می‌کند: «اوایل انقلاب مدتی نفت سهمیه‌بندی بود. بدون اینکه وظیفه‌اش باشد بشکه‌های نفت را با چرخ دستی درِ خانه‌ها می‌رساند. مادر در دل افتخار می‌کرد که پسرش این‌قدر دلسوز و مهربان است.»
۱
طراحی و تولید: ایران سامانه