نوید شاهد | فرهنگ ایثار و شهادت

برچسب ها - روایتی خواندنی
روایتی خواندنی از مادر گرامی «شهید حسین اسلامی»
یک شب از بس که ناراحت بودم و نمی خواستم حسین به جبهه برود، خوابیدم در عالم رویا به خوابم آمد و گفت: مامان انگشت شما را بردم، گفتم کجا بردی؟ گفت: انگشت شما را بردم توی جبهه، بعد از خواب که بیدار شدم متوجه شدم انگشت مرا جوهری کرد، و روی رضایت نامه خودش زده گفتم لعنت بر شیطان این چه کاری بود که کردی؟ می گفت: هیچی مامان من دیگر رفتم «جبهه» و خاطرت جمع باشه...
کد خبر: ۴۱۸۹۰۵   تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۱۰/۲۳

روایتی خواندنی از خدیجه یوسفی مادر گرامی «شهید بهروز روشن بین»؛ به مناسبت سالروز شهادتش منتشر شد؛
گفتم: مرخصی! گفت: برادرت رفته است ثبت نام کرده است و گفت انشااله که خدا و عیبی ندارد و راضی باش به رضای خدا و شب تا صبح عراقی ها گلوله بر سر ما می ریزند...
کد خبر: ۴۱۸۵۳۰   تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۱۰/۱۷

روایتی خواندنی از پدر گرامی «شهید پرویز سالاری»؛ به مناسبت سالروز شهادت منتشر شد
همراه پرويز در كارخانه كلوچه پزي مشغول كار بوديم شبها كه از سر كار به منزل مي آمديم ، پرويز ابتدا وضو مي گرفت و نمازش را مي خواند و بدون اينكه حتي خستگي رفع كند راهي پايگاه بسيج مي شد .به او گفتم پسرم كمي در خانه بمان و استراحت كن بعد به پايگاه برو ...
کد خبر: ۴۱۷۲۸۷   تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۱۰/۰۱

روایتی خواندنی از همسر و پدر گرامی شهید «علی تاجیک»
زمانی هم که به شهادت رسیده بود خواب دیدم، کنار باغی ایستاده در باغ باز شد و او داخل باغ رفت گفتم: علی کجا می روی؟ گفت دختر خاله می خوام از چوب درختان این باغ یک چوب برای علم امام حسین بیاوریم.
کد خبر: ۴۱۱۲۲۰   تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۷/۱۲

روایتی خواندنی از «پدر» و « همرزم شهید»
آن روزها وضعیت خط شلوغ بود، یکی از تک تیراندازها هم چند روزی بود که در کمین بچه ها هر از چند گاهی شهیدی می گرفت. آن روز احمد همراه یک سرباز عازم شهر بود، خارج از پادگان منتظر بود تا اتومبیل بیاید، سربازش چند قدمی از او جلوتر بود که ناگهان صدای گلوله ای آمد
کد خبر: ۴۰۹۲۳۶   تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۶/۱۲