روایتی خواندنی از مادر گرامی «شهید حسین اسلامی»
یک شب از بس که ناراحت بودم و نمی خواستم حسین به جبهه برود، خوابیدم در عالم رویا به خوابم آمد و گفت: مامان انگشت شما را بردم، گفتم کجا بردی؟ گفت: انگشت شما را بردم توی جبهه، بعد از خواب که بیدار شدم متوجه شدم انگشت مرا جوهری کرد، و روی رضایت نامه خودش زده گفتم لعنت بر شیطان این چه کاری بود که کردی؟ می گفت: هیچی مامان من دیگر رفتم «جبهه» و خاطرت جمع باشه...
نوید شاهد شهرستان های استان تهران؛ آن وجه خداوند که عارفان درپی آن اند وجه ای است که شهید بدان دست یافته بهای دیدن وجه خدا جان سپردن است ومگر وجه خداجز انسان کامل است وامام زمان (ع).

پسرم «سرباز کوچک »بود...

شهید حسین اسلامی/ در تاریخ هفدهم مهر 1346در استان تهران شهر تهران متولد شد . پدرش محمد مهدی و مادرش معصومه نام داشت . وی تا مقطع سیکل تحصیل کرد و قبل از شهادت پاسدار بود. نامبرده مجرد بود. این شهید با عضویت سپاهی به جبهه اعزام شد و در تاریخ دوم بهمن 1365بر اثر اصابت ترکش در منطقه عملیاتی شلمچه کربلای 5توسط دشمن بعثی به شهادت رسید. مزار این شهید در بهشت زهرا قطعه 29واقع می باشد.

روایتی خواندنی از مادر گرامی شهید حسین اسلامی آنچه در پرونده فرهنگی شهید در بنیاد شهید درج شده است را در ادامه می خوانید؛

«سرباز کوچک»

آن اوایل که می خواست به جبهه برود چون خیلی کوچک بود رضایت نمی دادم می گفت: این همه جوان دارند می روند. من هم یکی از آنها، می گفت اگر من جبهه نروم و خدای ناکرده دزد یا معتاد بشوم برای شما خوبه؟...

گفتم مادر من نمی خواهم بروی، با برادرش که چند سالی از ایشان بزرگتر بود مرافعه کرد تا بلاخره هر طوری بود رضایت ما را جلب کرد.

یک شب از بس که ناراحت بودم و نمی خواستم حسین به جبهه برود، خوابیدم در عالم رویا به خوابم آمد و گفت: مامان انگشت شما را بردم، گفتم کجا بردی؟ گفت: انگشت شما را بردم توی جبهه، بعد از خواب که بیدار شدم متوجه شدم انگشت مرا جوهری کرد، و روی رضایت نامه خودش زده گفتم لعنت بر شیطان این چه کاری بود که کردی؟ می گفت: هیچی مامان من دیگر رفتم «جبهه» و خاطرت جمع باشه...

«حسین آمده است»

بعد از شهادت حسین، چون هنوز پیکرش به دست مان نرسیده بود یکی از شبهای ماه رمضان بود، بی اندازه کلافه بودم آن شب خیلی گریه کردم با خود گفتم خدایا خیلی از شهدا را آرودند شهید مرا نیاوردند...

پس از خوابیدن در عالم رویا دیدم خانه نورانی شد یک نفر با لباس سپاهی نشسته بود. گفتم: حتماً حسین آمده، لحظه ای بعد گفت مامان اینقدر گریه نکن، من اومدم، داداشتم را بفرست تا مرا بیاورد.

در منطقه دو روز بعد خبر آوردن پیکر شهداء توسط کمیته مفقودین به ما رسید و برادرش رفت او را تحویل گرفت و...

پسرم «سرباز کوچک »بود...

«شهادت»

شب 19 دی ماه 1365 عملیات کربلای 5 با رمز مقدس یا زهرا (س) شروع شد. حسین با یکی از گردانهای لشکر ده همراه بود تا آنها را از شناسایی خود، آگاه کند با هدایت و راهنمایی او به جلو رفتند.

پس از مرحله اول عملیات، او پیوسته در حال بردن نیروی پیاده به جلو بود و هر زمان با اطلاعات جدیدی باز می گشت. حدوداً سیزده شب را بدون اینکه خواب راحتی داشته باشد در تکاپو بود آخرین باری که جلو رفت توی منطقه ای نخلستانی گلوله های خمپاره فرو ریخت و حسین سرانجام اجر خود را در سوم بهمن 1365 از مولای خویش گرفت.

و به فیض عظمای شهادت نائل آمد. پیکر مطهرش در زیر آتش شدید دشمن قرار گرفت و بناچار پس از سه سال کمیته جستجوی مفقودین توانست بقایای پیکر مطهرش را در سال 1374 شناسایی و به وطن باز گرداند.

برگی از بهشت «رویای صادقه مادر...»

به زنان و دختران بگویید حجاب خود را حفظ نماینده پیرو راه شهیدان و امام زمان باشید، حلال و حرام را در زندگی خود مورد توجه قرار دهید.

منبع: پرونده فرهنگی شهدا/ اداره هنری، اسناد و انتشارات/ شهرستان های استان تهران
برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده