در کار خدمت به مردم پیش قدم بود...
همراه پرويز در كارخانه كلوچه پزي مشغول كار بوديم شبها كه از سر كار به منزل مي آمديم ، پرويز ابتدا وضو مي گرفت و نمازش را مي خواند و بدون اينكه حتي خستگي رفع كند راهي پايگاه بسيج مي شد .
به او گفتم پسرم كمي در خانه بمان و استراحت كن بعد به پايگاه برو .
او در جواب مي گفت اين بسيجيها براي من و مردم من خدمت مي كنند من هم بايد به آنها خدمت كنم .
حلال مشكلات
از روزي كه پرويز شهيد شده بود دوست داشتم روزي او را در خواب ببينم و با او درد دل كنم آن زمان در اوج مشكلات زندگي بوديم يك شب پرويز را در خواب ديدم او لباس بسيجي اش را به تن داشت من نمي دانستم كه او شهيد شده است از او پرسيدم پرويز تو تا حالا كجا بودي ؟ چرا اين همه دير به منزل آمدي؟
گفت مهم نيست الان كه برگشته ام كمكتان مي كنم تا همه مشكلات را با هم حل كنيم . از آن شب به بعد به لطف الهي مشكلات ما به راحتي حل شد .
منبع: پرونده فرهنگی شهدا/ اداره هنری، اسناد و انتشارات/ شهرستان های استان تهران