ماجرای برپایی نماز جماعت در اردوگاه اسرای ایرانی
به گزارش نوید شاهد شهرستانهای استان تهران، آزاده و جانباز شهید «شهاب رضایی مفرد» پس از تحمل سال ها درد و رنج ناشی از جراحتهای جنگ تحمیلی در دی ماه سال 1398 جان به جان آفرین تسلیم نمود و به آرزوی دیرین خود یعنی شهادت نایل گشت و پیکر مطهرش در گلزار شهدای امامزاده اسماعیل (ع) شهریار به خاک سپرده شد.
شایان ذکر است؛ شهید آزاده جانباز سردار شهاب رضایی مفرد در دوران دفاع مقدس به مدت ۲۹۸۱ روز در اردوگاههای الانبار عراق و تکریت ۵ در اسارت به سر بردند.
بیشتر بخوانید: روایتی از یک ماجرای دوستی با عراقیها
برادرانی که همزمان در جبهه بودند
بهترین راه برای تحمل تشنگی تصور «روزه» گرفتن بود
شهید «شهاب رضایی مفرد» در روایتی مینویسد:
یک نفر پشت یکی از پنجرهها ایستاد تا نگهبان بعثی به یکباره وارد نشود و نماز صبح به جماعت برگزار شد. بعد از نماز طبق توضیحاتی که بچهها دادند متوجه شدم بسیاری از امور مانند برگزاری نماز جماعت و دعا و تجمع بیش از سه نفر، سرود و تئاتر و... غیره ممنوع هستند و اگر در حین انجام آنها متوجه شوند بشدت تنبیه میشویم.
نماز جماعت باعث ایجاد یک فضای روحانی شده بود نماز که تمام شد، هنگام تلاوت قرآن بود و کسانی که توانایی قرائت قرآن را داشتند، مایل بودند در جلسه شرکت کنند هر چند یک جلد بیشتر قرآن نبود صبحها و غروبها هم دقایقی از بلند گوی اردوگاه که پشت سیمخاردارها بود قرآن پخش میشد.
اما از قاریانی استفاده میشد که اصلاً صدای خوبی نداشتند تقریباً ساعت هفت و نیم صبح دو سه تا از سربازان که خیلی هم بد اخلاق و اخمو بودند وارد آسایشگاه شدند.
یکی از آنها داد زد: یالا به خط بایستید! ما تازه واردها عربی بلد نبودیم و از لحن گوینده میفهمیدیم که چکار باید بکنیم به صف ایستادیم و او هم شروع به شمارش و گرفتن آمار کرد آمار همه آسایشگاههای قاطع حداقل یک ساعت طول کشید تصور کنید بچهها ۱۷-۱۸ ساعت در داخل آسایشگاه بودند و نیاز به دستشویی داشتند با باز شدن درها بیشتر افراد به سمت دستشویی هجوم بردند، این برنامه همیشگی بود و بعثیها هم اصلاً به فکر حل چنین مسالهای نبودند.
بعد از رفتن دستشویی که باید ساعتی در صف میایستادیم به طرف آسایشگاه رفتم متوجه شدم تعدادی مانند دیروز ظروف غذا (قصعه) بدست به صف در حال رفتن به آشپزخانه هستند.
وقتی صبحانه رسید صبحانه فقط یک نوع آش که شامل اندکی برنج، عدس، آب و نمک بود و فقط هفت هشت قاشق به هر نفر میرسید به هر نفر هم دو عدد گاهی دو و نصف نان صمون برای یک شبانه روز میدادند که برای یک وعده هم کافی نبود.
ادامه دارد...