از آزاده و جانباز شهید «شهاب رضایی مفرد» روایت شده است: «حرف‌های دکتر در روحیه او اثر خوبی گذاشته بود. با برادرانم خداحافظی کردم و به شهرک المهدی برگشتم و این آخرین دیدار ما قبل از اسارت بود.»

دیداری قبل از اسارت

به گزارش نوید شاهد شهرستان‌های استان تهران، آزاده و جانباز شهید «شهاب رضایی مفرد» پس از تحمل سال ها درد و رنج ناشی از جراحت های جنگ تحمیلی در دی ماه سال 1398 جان به جان آفرین تسلیم نمود و به آرزوی دیرین خود یعنی شهادت نایل گشت و پیکر مطهرش در گلزار شهدای امامزاده اسماعیل (ع) شهریار به خاک سپرده شد.

بیشتر بخوانید: روایتی از یک ماجرای دوستی با عراقی‌ها 

«واحد اطلاعات عملیات»

برادرانی که همزمان در جبهه بودند

از سردار شهید «شهاب رضایی مفرد» روایت شده است:

سه نفری به طرف بهداری حرکت کردیم و به ملاقات علیرضا رفتیم و بعد از مدت ها که از هم دور بودیم. چهار برادر در بهداری دور هم جمع شدیم و خاطره ای فراموش نشدنی در ذهن ما نقش بست دکتر دندانپزشک به علیرضا گفته بود اصلاً نگران ترمیم فک و لثه‌هایت نباش.

حرف‌های دکتر در روحیه او اثر خوبی گذاشته بود. با برادرانم خداحافظی کردم و به شهرک المهدی برگشتم و این آخرین دیدار ما قبل از اسارت بود. پایگاه المهدی که مقر اصلی نیروها بود جایی که اگر دشمن قصد حمله داشت نیروها از آنجا سریع اعزام شوند و به مناطقی که لازم بود می رفتند و اکثر فرماندهان سرپل و دیگر مناطق در پایگاه شهرک مستقر بودند

شب‌هایی که به شناسایی مناطق تحت پوشش دشمن می‌رفتیم ماموریت مان تا نزدیک‌های نماز صبح طول می‌کشید اما شب هفتم تیرماه وقتی به طرف رشته کوه قراویز رفتیم متوجه تحرکات دشمن شدیم بطوری که امکان جلو رفتن نبود و همان اوایل شب به پایگاه برگشتیم و در پایگاه مراسم دعا و نیایش بر قرار بود ما هم با دوستان رفتیم و در این مراسم شرکت کردیم بعد از مراسم دعا به محل استراحت رفتیم و خوابیدیم در عالم رویا دیدم عراقی ها جشن بزرگی ترتیب داده اند و با نامه ای مرا هم به جشن دعوت کرده‌اند.

من موافقت نکردم و این موضوع باعث شد آنها از دستم عصبانی شوند و مرا با خود بردند و روی زمین انداختند و هر کدام با پوتین به من ضربه ای می زدنند از درد شدیدی که در پهلویم حس کردم از خواب پریدم احساس کردم قادر به حرکت نیستم پاهایم کرخت و بی حس شده بود. خواب آن شب دغدغه خیالم شده بود.

اوایل اهمیتی به آن نمی‌دادم اما بعدها بیشتر اوقات به آن فکر می‌کردم کم کم یادم می آمد و شکل می‌گرفت و چهره حقیقی به خود می‌گرفت هر جه جلو تر می‌رفتم بیشتر این خواب ذهنم را مشغول می کرد.

انتهای پیام/

برچسب ها
غیر قابل انتشار : ۰
در انتظار بررسی : ۰
انتشار یافته: ۱
صادق رضایی مفرد
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۰۶:۴۹ - ۱۴۰۱/۰۲/۰۲
0
0
عموی عزیزم روحت شاد جایگاهت بهشت ابدی است تمام زندگیت را فدای کشورت و خاک پاک ایران کردی
نام:
ایمیل:
* نظر:
استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده