از آزاده و جانباز شهید «شهاب رضایی مفرد» روایت شده است: «آب به مرور زمان پل و رودخانه را شسته بود. کمی آن طرف‌تر پل، یک گودال بود و چند درختچه وجود داشت. پشت درختچه‌ها رفتیم و پنهان شدیم اما بی‌فایده بود و مرتب به سوی ما تیراندازی می‌کردند، مهمات به ما آخر رسیده بود، تشنگی امان‌مان را بریده بود.» ادامه این ماجرا را در نوید شاهد بخوانید.

ش

به گزارش نوید شاهد شهرستان‌های استان تهران، آزاده و جانباز شهید «شهاب رضایی مفرد» پس از تحمل سال ها درد و رنج ناشی از جراحت های جنگ تحمیلی در دی ماه سال 1398 جان به جان آفرین تسلیم نمود و به آرزوی دیرین خود یعنی شهادت نایل گشت و پیکر مطهرش در گلزار شهدای امامزاده اسماعیل (ع) شهریار به خاک سپرده شد.

بیشتر بخوانید: روایتی از یک ماجرای دوستی با عراقی‌ها 

«واحد اطلاعات عملیات»

برادرانی که همزمان در جبهه بودند

ماجرای آزادی خرمشهر!

آخرین دیدار قبل از اسارت!

از سردار شهید «شهاب رضایی مفرد» روایت شده است:

اسیران را به دست یکی از رزمندگان به نام بهرام سپردیم تا آنها را به عقب برگرداند هنوز چند دقیقه نگذشته بود که متوجه شدیم دشمن با ادوات جنگی از قبیل تانک بالای تنگه مستقر شدند آنها متوجه حضور ما شده بودند و بلافاصله درگیری آغاز شد دسته‌ی شهید همدانی که در مقابل ما از سینه‌کش ارتفاع در پایین خط الراس در حال حرکت بودند شاهد این صحنه‌ی در گیری بودند ولی نمی‌توانستند کمکی به ما بکنند. زیرا اگر دشمن متوجه آنها می‌شد آنها بیشتر از گروه ما در خطر بودند من و محمد ضیائیان رزمنده‌ی مشهدی تصمیم گرفتیم نفربرها را از کار بندازیم با رفتن به طرف آنها و پرتاپ نارنجک به طرف آنها سعی کردیم ضربه به وسایل نظامی بزنیم که دیگر قابل استفاده نباشد.

سپس یک جیپ را سوار شدیم و هر چه استارت زدم روشن نشد متوجه شدم بنزین ندارد وقتی خواستیم به طرف نیروهای خودی برگردیم بعثی‌ها متوجه آنها در بالای رشته کوه‌های قراویز که مشرف به کانالی بود که در جاده‌ی به طرف قصر شیرین حفر کرده بودند مستقر بودند، کانالی عمیق به پهنای ۱۰ الی ۱۵ متر و در پشت کانال انواع سلاح‌های زرهی و غیر زرهی را داشتتد با تمام سرعت حرکت کردیم تا از دید آنها خارج شویم اما دشمن در بالای تمام کوه‌ها و تپه‌ها سنگر داشت و هر جا می‌رفتیم از دید آنان خارج نمی‌شدیم.

یکی از بچه‌ها گفت: زیر پلی که آنجا بود برویم وقتی شب شد از نیزارهای پایین پل فرار می‌کنیم اما این امکان نداشت زیرا به راحتی دشمن متوجه مخفی شدن ما می‌شد ضمن اینکه هنوز ظهر نشده و تا زمان تاریکی نزدیک ۱۰ ساعت باقی مانده بود.

با این حال حداقل از شر تیر و ترکش در امان می‌ماندیم به زیر پل رفتیم و هر آنچه از کارت شناسایی و قطب نما و نقشه داشتیم در زیر پل زیر خاک پنهان کردیم بطرف بالای پل رفتم تا وضعیت را بررسی کنم که یک رگبار در چند سانتیمتری سرم شلیک شد سرم پایین بردم و از روی پل دور شدم.

آب به مرور زمان پل و رودخانه را شسته بود کمی آن طرف‌تر پل. یک گودال بود و چند درختچه وجود داشت پشت در ختچه‌ها رفتیم و پنهان شدیم اما بی‌فایده بود و مرتب به سوی ما تیر اندازی می‌کردند مهمات به ما آخر رسیده بود تشنگی امان‌مان را بریده بود.

کاملاً در تله‌ی دشمن افتاده بودیم هر لحظه به ما نزدیکتر می‌شدند هنوز دنبال راه فرار بودیم که متوجه شدیم چند بعثی اسلحه‌ی خود را بسوی ما گرفته‌اند.

انتهای پبام/

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده