چهارشنبه, ۱۳ بهمن ۱۴۰۰ ساعت ۱۳:۰۵
از آزاده و جانباز شهید «شهاب رضایی مفرد» روایت شده است: «نماز شب می‌خواندیم و ساعاتی از شب را به دعا و مناجات مشغول بودیم با این اوصاف لحظه‌ای هم از فکر بیرون راندن دشمن غافل نبودیم. از اینکه در اینجا و میان گروه بودم احساس خوبی داشتم. با تعدادی از بسیجی‌های مخلص و جوان و نوجوان در قسمت اطلاعات عملیات بودم یادم می‌آید.....»

ش

به گزارش نوید شاهد شهرستان‌های استان تهران، آزاده و جانباز شهید «شهاب رضایی مفرد» پس از تحمل سال ها درد و رنج ناشی از جراحت های جنگ تحمیلی در دی ماه سال 1398 جان به جان آفرین تسلیم نمود و به آرزوی دیرین خود یعنی شهادت نایل گشت و پیکر مطهرش در گلزار شهدای امامزاده اسماعیل (ع) شهریار به خاک سپرده شد.

بیشتر بخوانید: روایتی از یک ماجرای دوستی با عراقی‌ها 

از سردار شهید «شهاب رضایی مفرد» روایت شده است:

اواخر اردیبهشت 1361 مجدداً در قالب یک گروه به همدان اعزام شدیم و از آنجا همراه سایر رزمندگان شهرهای استان به سر پل ذهاب اعزام شدیم و در شهرکی به نام المهدی مستقر شدیم. شهرک المهدی محل خانه‌های سازمانی نظامیان بود که با پادگان سر پل ذهاب فاصله داشت رزمندگان مستقر در شهرک المهدی بسیار با صفا و صمیمی بودند.

در آنجا فضای معنوی خوبی داشتیم. نماز شب می‌خواندیم و ساعاتی از شب را به دعا و مناجات مشغول بودیم با این اوصاف لحظه‌ای هم از فکر بیرون راندن دشمن غافل نبودیم. از اینکه در اینجا و میان گروه بودم احساس خوبی داشتم. با تعدادی از بسیجی‌های مخلص و جوان و نوجوان در قسمت اطلاعات عملیات بودم یادم می‌آید.

یک شب که قصد داشتیم به گشت شناسایی برویم هنگام خروج از شهرک نگهبان پرسید کجا می روید؟ گفتم :کربلا و این اعتقاد ما بود که هر لحظه از جبهه‌ها مانند کربلاست. برادر بزرگم علیرضا قبل از من به این منطقه اعزام شده بود و گاهی او را می‌دیدم. یک شب در حالی که با تعدادی از رزمندها پشت وانت باری با چراغ خاموش به سوی سر پل می‌رفتند نشسته بودند که از روبرو با یک دستگاه آمبولانس که او هم با توجه به شرایط منطقه چراغ خاموش حرکت می‌کرده شاخ به شاخ شده و تصادف می‌کنند بر اثر شدت تصادف علیرضا که جلوی درب وانت نسشته بود یک متر به هوا پرت و با صورت روی لبه‌ی کنار وانت بار برخورد می‌کند. صورتش زخمی و فک او آسیب شدید می‌بیند و تعدادی از دندانهایش می‌شکند تازه از مأموریت به شهرک المهدی برگشته بودم.

حدوداً ساعت سه نیم شب بود در حال صحبت با یکی از فرماندهان به نام حبیب مظاهری بودم در حین صحبت متوجه شدم یک گردان از سپاه همدان و نهاوند و تویسرکان برای عملیات وارد سر پل شده اند. هنوز صحبتم با شهید مظاهری تمام نشده بود که یک نفر خبر داد که تصادفی در بین جاده رخ داده و ضمن شرح واقعه به من اشاره کرد و گفت: فکر کنم یکی از آنها که خیلی صدمه دیده شهاب برادر شما باشه...

انتهای پیام/

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده