برادرانی که همزمان در جبهه بودند
به گزارش نوید شاهد شهرستانهای استان تهران، آزاده و جانباز شهید «شهاب رضایی مفرد» پس از تحمل سال ها درد و رنج ناشی از جراحت های جنگ تحمیلی در دی ماه سال 1398 جان به جان آفرین تسلیم نمود و به آرزوی دیرین خود یعنی شهادت نایل گشت و پیکر مطهرش در گلزار شهدای امامزاده اسماعیل (ع) شهریار به خاک سپرده شد.
بیشتر بخوانید: روایتی از یک ماجرای دوستی با عراقیها
از سردار شهید «شهاب رضایی مفرد» روایت شده است:
با یکی از خودروهای فرماندهی خودم را به بهداری پادگان ابوذر رساندم. پادگان در اثر بمباران و گلولهباران دشمن نیمه ویران بود، اما چون در منطقه مهم و استراتژیک قرار داشت، محال بود آن را تخلیه کنند. به بهداری رسیدم و به اتاقی رفتم که علیرضا در آن بستری بود، رفتم. سربازی جلوی من را گرفت و پرسید: با کی کار داری؟
موضوع برادرم را گفتم. گفت: همین جاست الان شما را پیشش میبرم نگران نشو. طوریش نشده، انشالله زود خوب میشه. وقتی وارد اتاق شدم دیدم چیزی از سر و صورتش پیدا نیست و کاملاً صورت او باندپیچی شده است و تنها دو چشمش پیدا بود و لولهای گرد هم برای نفس کشیدن در دهانش قرار دادهاند با اشاره دست و بدن حالیام کرد چه اتفاقی افتاده است.
دقایقی بعد وقتی پرستار پانسمان او را تعویض کرد وحشت کردم و چند لحظه دستانم را روی چشمانم گذاشتم باور کردنش سخت بود لب و فک و دندان و لثه همه در هم مخلوط شده بود. البته این نکته را بگم، علیرضا با همان وضعی که داشت به من حالی کرد که برادر کوچکم صمد همراه گردان جدید اعزام شده است او از من خواست به دیدن او بروم من هم قول دادم فردا او را به دیدنش بیاورم. به سر پل رفتم و به دیدن نیروهای تازه وارد رفتم بجز برادرم صمد چند نفر از هم محلهایها هم بودند از صمد جویای حال خانواده شدم.
و از شنیدن خبر سلامتی آنها خیلی خوشحال شدم. برادرم وهاب هم در همین منطقه به صورت بسیجی در حال خدمت سربازیاش بود. برای او هم پیغام فرستادم تا نزد ما بیاید. وهاب تا ظهر خودش را به ما رساند. او گفت: عبدالرضا هم به جنوب اعزام شده است. با این اوصاف 5 برادر همزمان در جبهه بودیم.
انتهای پبام/