قسمت بیستم:
يکشنبه, ۰۶ شهريور ۱۴۰۱ ساعت ۱۰:۱۲
آزاده و جانباز شهید «شهاب رضایی‌مفرد» روایت می‌کند: «ما در اردوگاه اسیران جنگی استان الانبار شهر رمادی هستیم که به اردوگاه الا نبار و اردوگاه عنبر معروف است.» ادامه این ماجرا را در نوید شاهد می‌خوانید.

ش

به گزارش نوید شاهد شهرستان‌های استان تهران، آزاده و جانباز شهید «شهاب رضایی مفرد» پس از تحمل سال ها درد و رنج ناشی از جراحت‌های جنگ تحمیلی در دی ماه سال 1398 جان به جان آفرین تسلیم نمود و به آرزوی دیرین خود یعنی شهادت نایل گشت و پیکر مطهرش در گلزار شهدای امامزاده اسماعیل (ع) شهریار به خاک سپرده شد.

شایان ذکر است؛ شهید آزاده جانباز سردار شهاب رضایی مفرد در دوران دفاع مقدس به مدت ۲۹۸۱ روز در اردوگاههای الانبار عراق و تکریت ۵ در اسارت به سر بردند.

بیشتر بخوانید: روایتی از یک ماجرای دوستی با عراقی‌ها 

«واحد اطلاعات عملیات»

برادرانی که همزمان در جبهه بودند

ماجرای آزادی خرمشهر!

آخرین دیدار قبل از اسارت!

مهمات به آخر رسیده بود!

هیچگاه به اسارت فکر نمی‌کردم

بهترین راه برای تحمل تشنگی تصور «روزه» گرفتن بود

من یک رزمنده بسیجی هستم

«به سمت اردوگاه»

اسارت چگونه جایی بود؟

اردوگاه حکم بهشت را داشت

ماجرای برپایی نماز جماعت در اردوگاه اسرای ایرانی

شهید «شهاب رضایی مفرد» در روایتی می‌نویسد:

همه بعد از صبحانه به محوطه رفتند ما هم به محوطه ی کوچک آنجا رفتیم اکثرا یکنفره، دونفره و سه نفره در حال قدم زدن بودند افراد قدیمی تمایل داشتند بیشتر دور و بر ما باشند که تازه وارد بودیم تا در جریان امور کشور و جبهه ها در ایران قرار بگیرند به چهره ی بچه ها نگاه می کردم می دیدم که منتظر خبرهای امیدوار کننده از جبهه ها هستند و از من که تازه اسیر شده بودم انتظار شنیدن این نوع خبرها را داشتند اما ما تازه وارد اردوگاه شده بودیم و اجازه صحبت با کسی را نداشتیم و مدام بعثی ها کنترلمان می کردند با این حال سعی می کردیم در تماس های کوتاهی که صورت می گرفت دیگران را در جریان امر قرار دهیم.

آنها هم شنیده ها را دهان به دهان به بقیه انتقال می دادند در مقابل آنها هم تجربیات خود را در اختیار ما قرار می دادند تا با ناشی گری مشکلی برای خودمان ایجاد نکنیم ما الان در اردوگاه اسیران جنگی استان الانبار شهر رمادی هستیم که به اردوگاه الا نبار و اردوگاه عنبر معروف است.

اردوگاه عنبر سه قاطع داشت که ما در قاطع سه از هشت آسایشگاه در دو طبقه تشکیل شده بود از دو طرف ساختمان به طبقه ی بالا پله می خورد یکی از راه پله ها قبل از آسایشگاه ما یعنی آسایشگاه ۱۷ بود و دومین راه پله وسط ساختمان بین آسایشگاه ۱۸ و آسایشگاه ۱۹ بود.

قاطع ۱ به افسران، قاطع ۲ به درجه داران و سربازان ‌و قاطع ۳ به بسیجی ها اختصاص داشت در اوایل سال ۶۲ همه ی بسیجی ها را به قاطع ۲منتقل کردند ودر قاطع ۳ درجه داران و سربازان و برخی اسیران مدنی را جای دادند تعدادی بسیجی هم همچنان در قاطع ۳ ماندند زیرا قاطع ۲ ظرفیت همه ی بسیجی ها را نداشت به ما گفته بودند باید موهای سرمان را که خیلی بلند شده بود اصلاح کنیم رفتیم پیش آقای بابانیا در زمان اصلاح سر، اطلاعات خوبی کسب کردیم به خاطر شرایطی که داشت همه افراد نزد او رفت و آمد می کردند در جریان همه امور بود و اطلاعات زیادی در اختیار داشت

آن زمان یعنی تیر ۱۳۶۱ آسایشگاه ۱۸ به افراد کم سن و سال بین ۱۴ تا ۱۸_۱۹ سال اختصاص داشت که غیر از آنها کسی حق رفت و آمد به آنجا را نداشت. صبح ها از ساعت ۸الی ۱۱ که سه ساعت می شد وقت داشتیم تا به کارهای شخصی و نظافت برسیم.

ادامه دارد...

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده