ماجرای آزادی خرمشهر!
به گزارش نوید شاهد شهرستانهای استان تهران، آزاده و جانباز شهید «شهاب رضایی مفرد» پس از تحمل سال ها درد و رنج ناشی از جراحت های جنگ تحمیلی در دی ماه سال 1398 جان به جان آفرین تسلیم نمود و به آرزوی دیرین خود یعنی شهادت نایل گشت و پیکر مطهرش در گلزار شهدای امامزاده اسماعیل (ع) شهریار به خاک سپرده شد.
بیشتر بخوانید: روایتی از یک ماجرای دوستی با عراقیها
برادرانی که همزمان در جبهه بودند
از سردار شهید «شهاب رضایی مفرد» روایت شده است:
با عملیات بیت المقدس و آزادی خرمشهر در خرداد ۱۳۶۱ رژیم بعثی عراق به دلیل ناتوانی نظامی و عمق بخشیدن به خطوط دفاعی خود و تظاهر به صلح طلبی و فریب اذهان عمومی در یک اقدام از پیش طراحی شده قسمت هایی از مناطق غرب کشور از جمله منطقه عمومی سر پل ذهاب را تخلیه کرد و ضمن تثبیت موقعیت خود در نقاط مهم و حساس و مشرف بر منطقه از مناطق آسیب پذیر به نقاط برتر عقب نشینی کرد.
با عقب نشینی رژیم بعثی از این مناطق ماموریت ما برای بررسی و صحت و سقم عقب نشینی دو چندان شد. به فرماندهی شهید پاسدار حسین همدانی و با تعدادی از برادران به منظور گشت و شناسایی و مشخص کردن مناطق عقب نشینی شده عازم ارتفاعات قراویز شدیم و به سمت تنگه حمام حرکت کردیم.
منطقه مین گذاری شده بود به دستور شهید همدانی گروه تخریب در آن منطقه جهت پاکسازی مستقر شد و ما به راه خود ادامه دادیم. به نزدیکی تنگه حمام که رسیدیم به دلیل موقعیت جغرافیایی به دو دسته تقسیم شدیم.
دسته اول سردار شهید همدانی سردار شادمانی و جمعی از رزمندگان و دستهی دوم من و علی حاجیلو، شهید ثمری، شهید خداداد، هاشم جواهری و چند نفر دیگر از رزمندگان به سر پرستی شهید ستار ابراهیمی به سمت تنگه ی حمام حرکت کردیم در هنگام حرکت و در پایین ارتفاعات قلاویز به دو نفر از رزمندگان خراسانی که سوار بر یک دستگاه جیپ بودند برخورد کردیم از آنها موقعیت منطقه را پرسیدیم آنها اظهار داشتند که منطقه امن است و ما با این اطمینان آسوده خاطر به راه خود ادامه دادیم و به سمت تنگه راه افتادیم آن دو نفر یکی از آنها محمد ضیائیان بود از جلو حرکت کردند. شهید سعید ثمری با تیزبینی خاص خودش متوجه مین های صد خود رو مسیر شد و با اعلام به موقع سر نشینان جیب را از رفتن به روی مین نجات داد.
مین ها رو خنثی کردیم و به راهمان ادامه دادیم وقتی وارد تنگه حمام شدیدم دو دستگاه تانک و چند جیپ نظامی و ماشین های سنگین را دیدیم که تعدادی نظامی اطراف آن نشسته سر گرم صحبت و سیگار کشیدن بودند نزدیک تر شدیم دیدم چهره آنها آفتاب سوخته است و روی خودرو ها هم پرچم عراق نصب شده است البته تعدادشان درست یادم نیست که چند نفر بودند آنها به تصور اینکه ما عراقی هستیم عکس العملی نشان ندادند. بلافاصله بسوی آنها رفتیم و بدون در گیری همه آنها را به اسارت در آوریم.
انتهای پبام/