من دیگر «حسن رضا»ی سابق نیستم!
ارسالی از روانسر به خدمت پدر و مادر عزیزم؛
بسم الله الرحمن الرحيم
خدمت پدر و مادر عزيزم
پدر و مادر عزيزم سلام عليكم اميدوارم كه حالتان خوب باشد و كسالتی نداشته باشيد هرگاه از احوالات اينجانب را خواستار باشيد . خوب می باشم پدر و مادر عزيز در اينجا اشخاصی وجود دارند كه كوچكترين آنها چهارده ساله و بزرگترين آنها شخصی است كه يك دندان ندارد و شما نمی خواستيد كه من بيايم اما بدانيد كه خيلی به نفع من شد كه به اينجا آمدم من ديگر حسن رضا سابق نيستم.
و حالا قدر پدر و مادرم را خوب مي فهمم عزت و اقدس و كبري و علي و داود و محمود را از راه دور مي بوسم من روزي كه رسيدم اينجا سعي كردم با تلفن به شما خبر بدهم ولي تلفن نگرفت و بعد از آن رفتيم بالاي قله با دموكراتها بجنگيم و من آنجا تير باچي هستم
و وقت نكردم كه به شما اطلاع بدهم در ضمن براي من نگران نباشيد چون هرچه خدا بخواهد همان مي شود من الان 4 الي 5 ساعت مي باشد كه آمده ام .پايين از قله و اين نامه را براي شما مي نويسم من اينجا استخدام شده ام و از نظر مالي كمبود ندارم ان شاءالله روز 7/30 مي آيم پاکدشت و سری می زنم و بر می گردم به همين جا.
آدرس اينجا : كرمانشاه - روانسر- مقر سپاه پاسداران روانسر گروه و رامينها
من امروز با بچه ها می روم بالای قله با دموكراتها بجنگيم در ضمن اينجا شماره تلفن ندارد سعی نكنيد كه با تلفن با من تماس بگيريد. با نامه خبر بدهيد در ضمن احتياج به فتوكپي شناسنامه دارم برايم بفرستيد خيلی خيلی متشكرم نوكر تمام خانواده حسن رضا ميرزایی.
نوزدهم مهر 1360