نوجوان شهیدی که دغدغه خرید کالای ایرانی داشت
از همین طریق بسیج عازم جبهه های جنگ شد. و در محلی به نام عمران در یکی از عملیتها در تاریخ یازدهم شهریور 1365شهد شیرین شهادت را نوشید. و مزار پاک ایشان در قطعه 53 بهشت زهرا می باشد. روحش شاد ویادش گرامی باد
روایتی خواندنی از قدرت الله ابوالحسنی پدر گرامی شهید عزیزالله ابوالحسنی آنچه در پرونده فرهنگی شهید در بنیاد شهید درج شده است را در ادامه می خوانید؛
«نمره»
پسرم برای گرفتن مدرک تحصیلی سوم راهنمایی یک نمره کم داشت به پسرم گفتم: بابا جان می روم و یک نمره ات را از معلم شما می گیرم، گفت: پدر جان تحت هیچ شرایطی من نمره نمی خواهم چون حق دیگران است من می روم در شهریور ماه نمره می گیرم و رفت در شهریور ماه دوباره امتحان داد و قبول شد. او پسری بود که خیلی خیلی معتقد به شرع و دین و مذهب بود.
«کالای ایرانی»
یک روز کفش کتانی پسرم پاره بود، رفتم یک جفت کفش ورزشی کتانی چینی خریدم، پسرم که آمد به او دادم نپوشید، گفت پدر جان کفش کتانی خارجی خریدی؟ من نمی پوشم، نپوشید، و دوباره کفش ایرانی برایش خریدم.
«تکواندو»
در سن هفده سالگی به مقام کمربند مشکی تکواندو رسید و آمد و گفت: پدر من تکواندو کار هستم، به من در جبهه لازم دارند، رفتم جبهه و رفت به فرمان امام به جبهه های حق علیه باطل.
«جبهه»
پسرم آمد و گفت: پدر می گفتم بروم جبهه می گفتی که برای درس نخواندن می گویی که می خواهی بروی جبهه. بیا این هم مدرک تحصیلی که قبول شده ام. حالا چه می گویی: به فرمان مرجع تقلیدم حضرت امام می خواهم به جبهه بروم، شما هم مرا حلال کنید.
و راضی باشید. خلاصه رضایت دادم و در سن هفده سالگی به جبهه رفت و در اثر اصابت ترکش دشمن دستش جدا شده بود و پایش به سختی مجروح شده بود و به شهادت رسید.