نذر امامزاده داوود (ع) بود
دوران كودكي را در روستاي سرحدآباد سپري كرد و از همان كودكي بسيار آرام
و مهربان بود و علاقمند به امور مذهبي و ديني . كمكم پا به دوران سر سبز و با طراوت
نوجواني وجواني مي گذارد و در دبيرستان دهخدا (كرج) مشغول ادامه تحصيل بود اما مشكلات اقتصادي خانواده او
را از ادامه تحصيل واداشت و داود مجبور به ترك تحصيل شد .
دوران انقلاب از جمله دورانهاي
پر شور زندگي وي بود ، او نيز به سيل خروشان مردم پيوست و با شركت در راهپيماييها و
پخش اعلاميه در اين انقلاب پرشكوه نقش خود را ايفا ميكرد . هر روز كه از زندگاني پربارش
ميگذشت بيش از پيش فضايل اخلاقي و رفتاری در وي شكوفا مي شد ، از جمله كمك و مساعدت
به نيازمندان ، خوش خلقي و رفتاري توأم با احترام با پدر و مادر و بستگان و آموختن
و قرائت قرآن از جمله نكات پر نور زندگيش بود .
با شروع جنگ داوود هم چون ديگر غيرتمندان
اين مرز و بوم به نداي هل من ناصر ينصرني حسين زمان پاسخ گفت و براي دفاع از ارزش هاي
انقلاب راهي ديار عاشقان شد .
حتي زماني هم كه براي مرخصي ميآمد به فعاليت در پايگاه بسيج ميپرداخت و لحظهاي آرام نبود . در اين مدت مرتب از فضايل شهادت سخن ميگفت و سعي داشت خانواده و مخصوصاْ مادرش را آماده برخورد با آن نمايد و توصيه ميكرد كه اگر من به شهادت رسيدم براي من گريه نكنيد.
براي حضرت ابوالفضل و مادرش گريه كنيد . طبق گفته پدر و خانواده اش آخرين بار كه براي خداحافظي آمد ، رفتار و حالاتش كاملاْ تغيير كرده بود نور عشق به خدا را مي شد به راحتي در چهره اش مشاهده كرد. او رفت و تا امروز خبر روشني از وي بدست نيامده است . داوود قره جاويد الاثر شد.
لازم به ذكر است شواهدي از جمله ديدن تصاوير وي و شنيدن صدايش از تلويزيون و راديوي عراق كه دال بر اسير بودن وي در زندان هاي عراق مي باشد وجود دارد كه توسط خانواده محترمش عنوان مي شود.)
نكات برجسته در زندگي شهيد:
انجام فرائض ، شركت در مراسم هاي عزاداري ائمه اطهار.
شركت در راهپيمايي ها و پخش اعلاميه امام (ره).
شركت در كلاس هاي قرآن و قرائت قرآن .
كمك و مساعدت نيازمندان ، گذشت ، خوش خلقي ، احترام به والدين ، مهرباني و دلسوزي براي افراد خانواده
فرازی از وصيت نامه :
پدر و مادر عزيزم ! در شهيد شدن من ناراحت نشويد ، بلكه خوشحال باشيد به برادرم محمد سوره و آيه اي از قرآن ياد بدهيد كه به هنگامي كه بر مزار من ميآيد برايم بخواند . عزيزان اگر به زيارت كربلا رفتيد مرا هم ياد كنيد و به جاي من هم زيارت كنيد .
روایتی از پدر شهید؛
پدر بزرگوار شهيد مي گويد : آخرين باري كه تصميم داشت به جبهه برود مدت طولاني قرآن تلاوت مي كرد و گريه ميكرد . من ناراحت شدم : گفت پدر جان من فردا بايد بروم تا بتوانم از اسلام و كشورم دفاع كنم . اين آخرين بار حالات خاصي داشت .
منبع: پرونده فرهنگی شهدا/ اداره هنری، اسناد و انتشارات/ شهرستان های استان تهران