نگاهی بر دفتر زندگی «شهید غلامرضا استادفینی»
![نگاهی بر دفتر زندگی «شهید غلامرضا استادفینی» نگاهی بر دفتر زندگی «شهید غلامرضا استادفینی»](/files/fa/news/1397/1/13/215941_826.jpg)
نوید شاهد شهرستان های استان تهران؛ شهید رضا استاد ، فرزند محمد ، در روز 26 آبان ماه سال 1350 هجری شمسی در شهر ری و در مجاورت تربت پاک حضرت سید الکریم عبدالعظیم الحسنی در خانواده ای مذهبی و مسلمان رضا به دنیا آمد .
پدری داشت کارگر و زحمت کش که تمامی تلاش و کوشش خود را برای آسایش و تربیت فرزندانش بخرج می داد تا اینکه بتواند فرزندش را براه و روش و تربیت و اخلاق اسلامی آشنا نماید .
رضا فرزند بزرگ خانواده بود و به همین جهت احساس
مسئولیت زیادی در امر امورات خانواده بعهده داشت و هیچ گاه بخوش اجازه نمی داد که
از کنار کوچکترین کاری که به سادگی بگذرد و تقریبا در کنار پدر و مادرش تربیت و
سرپرستی برادران و خواهرانش را بعهده داشت بخصوص اینکه آنها را در امر درسهای
مدرسه شان کمک و یاری می کرد . در سال 1356 بمدرسه پا گذاشت و زندگی نوینی را شروع
کرد و از همان اوائل شروع این زندگی جدید خود الفبای انسان شدن را که خداوند متعال
از بندگانش انتظار دارد شروع به آموختن کرد .
![نگاهی بر دفتر زندگی «شهید غلامرضا استادفینی» نگاهی بر دفتر زندگی «شهید غلامرضا استادفینی»](/files/fa/news/1397/1/13/215942_639.jpg)
در سال 1357 که اوج حوادث و اتفاقات انقلاب اسلامی بود با توجه به سن بسار کمی که داشت تمامی سعی و توان خودش را بکار میگرفت در جهت اینکه خودش را در بثمر رسیدن انقلاب اسلامی شریک نماید و از این قافله نماند . با سن کم و جثه کوچکی که داشت با اینحال در نصب اعلامیه های دیوارهای کوچه و خیابان تلاش می کرد . تا اینکه در 22 بهمن سال 57 انقلاب اسلامی بثمر رسید .
پس از انقلاب از آنجایی که پسران خاله اش از برادران پاسدار کمیته انقلاب اسلامی بودند و از همان بدو تاسیس کمیته در آنجا فعالیت داشتند و رضا با روابط نزدیکی که با آنها داشت هرچند وقت که فرصتی پیش می آمد توسط آنها به کمیته می رفت و رفتن به کمیته یک شور و شعفی در وجود او بوجود می آورد . از همان نوجوانی علاقه فراوانی به حرکات و مانورها و عملیات نظامی داشت حتی قدرت و توان اینکه یک سلاح معمولی را براحتی بردارد نداشت ولی تمامی تلاش و کوشش خودش را میکرد تا بتواند اسلحه بروش هجوی روی سینه اش بگیرد.
در سن 11 سالگی دروان دبستان را سپری کرد و در این
مدت رشد فکری زیادی نموده بود و با پا گذاشتن به مرحله تحصیلات راهنمایی فضای
بهتری برایش فراهم شده بود تا بیشتر خودش را با انقلاب مانوس تر نماید . در
اردوهایی که از طرف مربیان مدرسه راهنمایی ترتیب داده میشد با علاقه بسیار بسیار
زیاد شرکت ی کرد این حرکت را در دوران فعالیت دبیرستان نیز ادامه میداد و به موازات
اینها در بسیج یک شهرک دولت آباد مسجد امام حسن مجتبی علیه السلام نیز عضویت پیدا
کرده بود و فعالیتهای خودش را ادامه می داد .
او فرد متعهد ی بود نسبت به خانواده
و زندگی خصوصی خود . انقلاب ، بسیح و با توجه به فعالیتهایی که در بسیج و خانه
داشت در شنگر مدرسه نیز فرد فعالی بود و در اکثر سالهای مدرسه اش با معدل خوبی
قبلو می شد بارها مشاهده شده بود که با همشاگردیهایش که در بعضی از درسهایش کمی
شعیف بودند کار میکرد و حتی این کار را در هنگامی که در پایگاه بسیج فعالیت میکرد
از اوقات فراغت و استراحتش استفاده کرده دیگر برادارن را در مسائل درسی کمک میکرد
و از این کار هیچ دریغ نمی ورزید و این
کارها باعث گردیده بود که اثر دوستانش چه آنهایی که در سنگر مدرسه بودند و چه
آنهایی که در محله شان و پایگاه خلاصه تمامی عزیرانی که نسبت به او ارادت داشتند و
او به گرمی و محبت فراوان یاد می کنند و یادش را گرامی می دارند .
![نگاهی بر دفتر زندگی «شهید غلامرضا استادفینی» نگاهی بر دفتر زندگی «شهید غلامرضا استادفینی»](/files/fa/news/1397/1/13/215943_439.jpg)
این صفا و صمیمیت را همانطور که در خارج از محیط خانواده داشت در داخل خانه و خانواده نیز داشت کمک به مادر در امر خانه یکی از فعالیتهایش بود حتی در ایامی که تعطیلات تابستان بیکار نشست و کاری دست و پا میکرد و مشغول می شد . هر چند در آمد و مزد کمی دریافت میکرد ولی ارزش کاری که میکرد نشان دهنده ، صفا و صمیمیت و احساس مسئولیت کردن او بود .
تمامی در و دیوار منزل گواهی از حضور او در منزل را میدهند و هوز بوی او از تمامی جای جای آن به مشام می رسد خاطراتش همیشه زبانزد پدر و مادر و برادران و خواهرش و تمامی اقوام و فامیل ها و خویشان و دوستان است .
فراموش می شود ایامی که دلاوران کفر ستیز از نواحی پایگاههای سپاه عازم جبهه میشدند همواره حسرت این را میخورد که ای کاش منهم در جمع عزیزان می بودم و این آرزو همیشه روی سینه اش سنگینی میکرد و آه حسرت می کشید . نمونه ، گویای این آرزو دست نویس است که از لابلای دست نوشتهایش بدست آمده که آنرا بطور کامل برایتان بیان می کنیم .
باری او برای رسیدن به آن محیط پاک و با صفا که ارواح طیبه شهدا و یاد حماسه ها و ایثارها و از خودگذشتگی ها در تمامی وجب به وجب جبهه ها طنین فکنده و بوی عطر خوش آنها ... هر عاشقی میرسید و کوشش کرد و بارها و بارها واسطه هایی تراشیده تا اینکه بنواندیدی را که در سر راهش بود برداشته تا به آنچه که در دلش بود برسد و بالاخره این توفیق در روز سه شنبه دهم آذر ماه 1366 نصیب او گشت و اولین قدم خود را برای پیوستن به دیگر یاران حسین زمان خمینی بت شکن به پادگان گذاشت برای گذرانیدن آموزشهای اولیه .
آموزش را با استعداد فراوانی که همراه بود با عشق در جبهه با علاقه و اشتیاق خاص شروع کرد و به فراگیری فنون نظامی می پرداخت بطوری که تمامی مربیان دروه آموزشی از ایشان رضایت داشتند .
در پادگان آموزشی از اذان صیح که از خواب برمی خواست تا هنگامی که شب فرا می رسید روزهای پر تلاش را می گذراند و در امر فراگرفتن آموش نظامی تلاش می کرد و بعد از اینکه ساعت خاموشی اعلام میشد و هنگامی که دیگر عزیزان همرزمش به استراحت می پرداختند و بخواب می رفتند او سنگر مدرسه را فراموش نکرده و کتب درسی اش را که به همراهش برده بود در آن سکوت شبانه مطالعه می کرد و با این حرکتش در جبهه همزمان کوشش می کرد که این استعداد را نیز بعداز پایان دوره آموزش در جبهه ها نیز ادامه داده بود . تعدادی از درسهایش را نیز با موفقیت امتحان داده بود . بهر حال او در روز جمعه بیست و پنجم دی ماه 1366 دوره ، آموزش را بپایان برد و از اینکه خود را در آستانه پیوستن به دیگر هم رزمانش در جبهه های نبرد حق علیه باطل می دید در پوست نمی گنجید.
![نگاهی بر دفتر زندگی «شهید غلامرضا استادفینی» نگاهی بر دفتر زندگی «شهید غلامرضا استادفینی»](/files/fa/news/1397/1/13/215944_916.jpg)
پس از گذشت دو روز مرخضی در روز یکشنبه 27 دی ماه برای اعزام به پایگاه شهر ری رفت . در آنجا برادران تخریب سنگر حضرت سید الشهداء علیه السلام ابراز داشتند که به مدد و کمک و یاری تعدادی از برادران اعزامی احتیاج دارند و او بدون هیچ تردیدی به آنها لبیک گفت و از همان موقع در گردان تخریب سنگر شروع به فعالیت کرد و سریعا به جبهه های جنوب اعزام گردید و از همان روزهای نخست در آموزشهای مربوطه شرکت جست و اطلاعات لازم را بدست آورد .
بنا به گفته یکی از دوستانش یک روز قرار بود تعدادی از آنها را انتخاب نمایند تا برای شرکت در ادامه عملیات کربلای 10 اعزام نمایند ، تعدادی از اسامی برادران را قرائت کردند که نام من جزو آنها بود ولی نام او نبود و از این بابت بسیار متاثر و غمگین گشت و گفت ای کاش منهم چون تو این توفیق را می یافتم . بهر حال حرکت کردیم که بعدا فهمیدم او نیز با دیگر برادران پس از مدت کوتاهی به طرف منطقه حلبچه حرکت کرده اند .
و سرانجام رضا در اثر بمبارانی که توسط هواپیماهای متجاوز رعاقی صورت گرفت در بیاره عراق منطقه عملیاتی بیت المقدس 4 در غروب روز دوشنبه 13 فروردین ماه سال 1367 که برابر بود با شب پانزدهم شعبان و دیدار با سعادت ذخیره ، خداوند حضرت بقیه ا.... اعظم بدیدار آقایش و مولایش حضرت اباعبدا... الحسین شتافت و شهد شیرین و گوارای شهادت را عاشقانه نوشید و خلعت زیبای شهادت را بتن نمود و بدیدار معشوق شتافت و به آنچه که در باطن خویش پرورش می داد در مدت زمان خیلی کوتاه رسید .
یادش گرامی و راهش پر رهرو باد انشاءا...
این طایفه از تبار عشقند همه/ جان سوخته از شرار عشقند همه
دیباچه عمرشان به خون رنگین است/ زنهار که پاسدار عشقند همه
منبع: پرونده فرهنگی شهدا/ اداره هنری، اسناد و انتشارات/ شهرستان های استان تهران.