زندگی نامه شهید داود یوسفی
نوید شاهد شهرستان های استان تهران؛ شهید داود یوسفی که او را ایرج می نامیدند در آبان ماه سال 1339 در یک خانواده مذهبی و مومن کودکی پا به عرصه وجود می نهد و او را داود که در خانه او را ایرج می نامیدند در خانواده ای پرورش یافته بود که از همان آغاز کودکی به اسلام و ائمه اطهار عشق می ورزید آری او را اینچنین تربیت کرده بودند که عاشق امام حسین باشد و در همان دوران کودکی در مراسم عزاداری شرکت کند .
در ابتدا از زندگی کودکی او سخن می گویم که اوان کودکی را با عشق و علاقه در سنگر مدرسه به معلومات خویش می افزود و دوران ابتدائی خود را در تهران سپری کرد و همچنین دوران راهنمایی را که یکی از حساس ترین دوران زندگی می باشد او با پاکی و صداقت پشت سر نهاد و پا به دبیرستان نهاد و در این دوران بود که از نعمت پدری که عمر خویش را گذاشته بود تا فرزندان خود را به نحو احسن تربیت کند و به جامعه تحویل دهد محروم گشت .
او در سن 18 سالگی که احتیاج و امری به محبت پدر داشت از این محبت پدر محروم گشت ولی هیچگاه این کمبود سبب نشد که اورا از راه رسیدن به هدف متعالیش که همانا کمک به محرومین و مستضعفین بود باز دارد و او همواره تمامی هم و غم خود را وقف کمک به ستمدیدگان می کرد و تازه دوره دبیرستان راپشت سر گذاشته بود که عصیانگری در ان گوشه دنیا سر بلند کرد و باعث شد که ایرج از تمامی آرمانهایش دست شوید و در صحنه نبرد با این یاغی زمان به جنگ بپردازد.
در سال 1361 ابتدا برادر کوچک او محمود به خیل شهیدان می پیوندد و شهادتی که ایرج مشتاقانه مدر پی آن بود محمود از آن خود می گرداند که تقریبا یکسال از شهادت محمودعزیز نگذشته بود که در سال یازدهم اسفند 1362 به خیل شهیدان پیوست و آرزوی او این بود که همچون سربازان گمنام باشد.
ولی دست تقدیر چنین خواست که بعد از 8 سال پیکرمقدسش را برای مادرش که با صبوری تمام منتظر آوردن خبر قطعی بود آوردند . آری او اینچنین بود که در شبی از شبهای حیات خویش جرقه دیدار امام از زمین جدایش کرد و به خیزش عظیم کشانیدش تا درد ریای بیکران روح خدای خویش شنا کند و از ما که هنوز ماندنو رفتن یاران را نظاره می کنیم ، پیشی گیرد تا شاید تدبیری ، عاقبت ما را نیز تعیین کند
نکات برجسته در زندگی شهید :
در نماز جمعه و دعای کمیل و ادعیه مختلف شرکت فعال داشت وعضو کتابخانه مسجد امام حسن مجتبی بود .
در راهپیمائیهای انقلاب و 22 بهمن و قدس و غیره حضور چشمگیری داشتند و درگشت شب که از طرف بسیج برای محافظت از شهر انجام می شد فعالیت می کرد و در شورای محل که یک فعالیت اجتماعی بود فعالیت می کرد .
در مسابقات ورزشی در مقطه راهنمائی و دبیرستان فعالیت می کرد و در نمایشنامه هایی که توسط مدرسه انجام شرکت می نمود و از این فعالیتها کناره گیری نمی کرد .
از لحاظ اخلاق فردی مومن – اول وقت نماز خواندن – دلسوز نسبت به پدر و مادر و اقوام احترامات خاصی قائل بود و مهربان بودند ارائه نمونه رفتاری این شهید این است که به همنوع خود چه خانواده و چه دوستان و اقوام در مشکلات آنها دخالت می کرد و انرا وظیفه خود می دانست که باید به همنوع خود کمک کند و او را از مشکلی که پیش آمده نجات دهد .
فرازهائی از وصیت نامه :
مادر عزیزم خدا می داند که خیلی فکر کردم و به این نتیجه رسیدم که زمان فداکاری و جانفشانی برای دین اسلام فرا رسیده و این زمان بهترین فرصتی است که هر کس می تواند خودش را امتحان کند در جبهه صحبت از زندگی دنیوی نیست صحبت از فداکاری و از جان گذشتگی است مگر پیامبر گرامی اسلام فرموده کسانی که در راه دین خدا و اسلام جهاد کنند.
از بهترین افراد امت من هستند مگر امام خمینی نیز فرموده ما چه بکشیم و چه کشته شویم پیروزیم مادر عزیزم می دانم با فوت پدر با رنج و مشقت مرا بزرگ کردی و می دانم که دوست داشتی ازدواج تنها فرزندت را جشن بگیری ولی بیاد بیاور حنظله غیل الملائکه راه بیاد بیاور جوانی حضرت علی اکبر او این را درس است.
که از مکتب امام حسن اموختیم خواهش می کنم که کمتر گریه کنی و تا می توانی برایم دعا کنی و وقتی به مسجد می روی به خصوص در ماه مبارک رمضان دعای این ماه را که می دانی چقدر این دعا را دوست دارم به جای من بخوان و خوشحال باش که فرزندت را برای دفاع اسلام فرستادی و شما هم دین خود را به اسلام عزیز ادا نمودی
خاطره از مادر شهید؛
دفعه اخر که عازم جبهه بود مادر اجازه رفتن را نمی داد و وی که نمیخواست مادر از او رنجیده خاطر شود به مادر این ندا را می دهد که من اگر بر اثر بیماری در رختخواب بمیرم و با تصادف کنم در روز قیامت در مقابل امام زمان (عج) دامان ترا می گیرم و می گویم ای اقا من سرباز تو بودم و می خواستم در جبهه برای دفاع از میهن و اسلام بجنگم.
و اگر لیاقت شهیدشدن را پیدا کنم شهید بشوم ولی مادرم ممانعت می کرد و می گفت تو چند دفه به جبهه رفته ای ولی ایرج اصرار می کرد که من نمی توانم ببینم دیگر برادران من مثل گل پرپر می شوند و من شاهد پرپر شدن آنها باشم من باید راه برادرم محمود را ادامه بدهم و نگذارم که تفنگ او بر زمین بماند من بر سر مزار محمود رفته ام و به وی گفته ام که محمود جان نگذار کسی را پیش تو دفن کنند و اینجا جای من است و من فدای پدر عزیزمان امام خمینی (ره) لبیک می گویم و به جبهه می ایم .
پیام شهید :انجام فریضات
دینی و عبادی در مساجد ای مادر همانند حضرت زینب رفتار کن در دعای کمیل و نماز
جمعه حتما" شرکت کنید.
منبع: پرونده فرهنگی شهدا/ اداره هنری، اسناد و انتشارات/ شهرستان های استان تهران.