حیات طیبه «شهید امیر بختیاری مرزآبادی»
نوید شاهد شهرستان های استان تهران؛
آشنایی با شهید
امیر بختیاری مرزآبادی بیستم شهریور 1346 در شهر تهران دیده به جهان گشود. او دوران کودکی خویش را در خانواده ایی بی بضاعت و کم درآمد که مستأجر بودند. همچنان طی میکرد. تا به سن هفت سالگی پا گذاشت.
تصمیم گرفتیم او را مثل بقیه به دبستان ثبت نام کنیم. او دوران ابتدایی را با موفقیت پشت سر گذاشت و دوره راهنمایی ارتقاء یافت و تا دو کلاس از راهنمایی مشغول تحصیل بود.
که در سال 1362 بنا به دعوت آموزش و پرورش با میل و علاقه وافر که به جبهه داشت به فدای رزمندگان لبیک گفته و از طریق مدرسه راهی جبهه های نور علیه ظلمت گردید و به مدت چهار ماه در منطقه کردستان با عوامل خارجی و اشرار ضدانقلاب با صداقتی خالصانه در کارزار بود.
تا دوباره به آغوش خانواده خویش برگشت و بعد آن در امر اقتصادی خانواده با پدرش مساعدت کامل داشت طوری که روزها به کمک پدر می پرداخت و شبانه در کلاس بسیج رزمندگان شرکت میکرد.
و تا کلاس سوم راهنمایی همچنان مشغول تحصیل بود. سال 1364 کلاس درس با بی قراری ترک نموده و با میل و اراده خویش در روز 18 آذر ماه با گردان پنجاه هزاری نفری جهت شرکت در عملیات والفجر- هشت عازم جبهه گردید.
خوب است خاطره ایی از آن روز را خلاصه وار بیان نمائیم، تا هر چه بیشتر واقعیت زندگی او روشن گردد. آری روزی پدرش او را جهت فروش جنس به بازار روانه می سازد.
او پیش از اینکه جنس ها را بفروشد با یکی از آشنایان برخورد کرده و اجناس مذبور را به او تحویل می نماید و سفارش میکند. به خانواده برساند که او خودش را برای رفتن به جبهه معرفی کرده است. و از همان موقع بود که صفحه زندگی او بکلی عوض شد.
مفقود امیر بختیاری مرزآبادی بعد از یک ماه و نیم که در جبهه بود، پنج روز به مرخصی آمده بود، او را در این پنج روز حالت دیگری داشت و همه اش ساکت بود.
تکیه کلام او در این مدت کوتاه فقط این بود که به ما تکراراً توصیه میکرد تا دیگر دوستان و آشنایان را به جبهه دعوت کنیم. او تا دو نوبت از عملیات علیه کفر جهانی شریک همرزمان خویش بود. و در مدت یک ماه و نیم در جبهه اتفاقی برایش نیافتاده بود.
تا اینکه در روز یازدهم دی 1364 در حین نبرد در منطقه فاو ام القمر مفقود گردید،
خاطراتی که دوستان هم سنگرش تعریف کرده اند، چنین است؛
یک روز به عملیات مانده بود که مراسم دعای کمیل برقرار بود، مفقود امیر بختیاری مرزآبادی در فاصله دعا به قدری گریسته بود که از حال رفته بود و همه اش دست به دعا برداشته و با خدایش راز و نیاز میکرد.
او پیروزی رزمندگان را و سلامتی امام را پیوسته طلب می کرد. در آن حالات دعا به اتفاق دیگر همرزمانش شور و شوق زیادی داشت، حالت عارفانه و عاشقانه او را کامل می ساخت.
منبع: پرونده فرهنگی شهدا/ اداره هنری، اسناد و انتشارات/ شهرستان های استان تهران