« ایشان را به زور از خواب بیدار نموده و وادارش کردند که با آنها بیرون روستا برود. من اسرار کردم و می خواستم بدانم که ایشان را کجا می برند و ناچار شدم که دنبالشان راه بیافتم. یکی از این افراد مسلح برگشت و...» متنی که خواندید، قسمتی از خاطره همسر شهید «اسماعیل اکرامی» بود که نوید شاهد آذربایجان غربی، شما مخاطبان عزیز را برای مطالعه زندگینامه این شهید جان بر کف دعوت می کند.
کد خبر: ۵۲۲۶۲۸ تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۰۹/۱۱
خاطره شهید «روزعلی خاکباز» به نقل از همرزم شهید؛
شهید «روزعلی خاکباز» در منطقه دربندیخان به من گفت: ببین اباذر به بهترین نقطه دنیا آمده ایم اینجا جایی است که ملائک خدا به ما افتخار میکنند.
کد خبر: ۵۲۲۵۶۵ تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۰۹/۱۱
همسر شهید مدافع حرم "روح الله قربانی" در خاطرهای از او میگوید: «در عین حال منتظر روح الله بودم تا وقتی تماس گرفت به او بگویم چه اتفاقاتی افتاده است. اما به جای خودش پدرش زنگ زد و گفت زینب میگویند روح الله مجروح شده است. بلافاصله جیغ زدم و با پدرم تماس گرفتم......» ادامه این خاطره از شهید مدافع حرم "روح الله قربانی" را در پایگاه خبری نوید شاهد تهران بزرگ میخوانید.
کد خبر: ۵۲۲۴۸۱ تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۰۹/۱۰
«خستگیناپذیر بود و در مواجه با جانبازان و مدیران، کاملاً صبور و بردبار بود و در سایه همین ویژگیها، هیچ جانبازی از او جواب «نه» نمیشنید و وقتی جانبازان با او روبرو میشدند، اطمینان داشتند که مجید آقا حلال مشکلاتشان است ...» ادامه این خاطره از شهید جانباز "مجید نبیل" را در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۲۲۴۵۲ تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۰۹/۰۹
شهید «صفرعلی پیری»:
شهید «صفرعلی پیری» از شهدای بسیجی سیستانی، در گفتگو با خواهرش میگوید: فرزندانت را انقلابی تربیت کن، پروش نسل انقلابی بهترین کار است.
کد خبر: ۵۲۲۳۳۲ تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۰۹/۰۸
پدرم را گاهی در خیال و رؤیا می بینم که ما را به مهربانی کردن نسبت به مادرمان فرمان می دهد و می خواهد که همواره در رکاب او و به عنوان کمک او باشیم و با او به مهربانی و ملایمت رفتار کنیم. متنی که خواندید خاطره ای بود از دختر شهید «امیر حکیم رضا» بود که نوید شاهد آذربایجان غربی شما مخاطبان عزیز را برای مطالعه این خاطره زیبا دعوت می کند.
کد خبر: ۵۲۲۳۱۲ تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۰۹/۰۸
شهید "حسین بختیاری حصاری" در سال 1340 در تهران دیده به جهان گشود و هشتم آذر ماه سال 1360 در منطقه سوسنگرد در عملیات بوستان به شهادت رسید. در ادامه تصاویری از این شهید والامقام را مشاهده میکنید.
کد خبر: ۵۲۲۲۸۹ تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۰۹/۰۸
«آقای رودباری و پسرش کنار هم هستند. رودباری پدر، کهنسالترین شهید استان قزوین است. این دو در عملیات نعل اسبی فاو بودند. عملیات خیلی مهم و سختی بود. عراقیها میدانستند اگر ایران آن را بگیرد بچهها میروند برای طلائیه و کار عراق تمام خواهد شد، اما متاسفانه عملیات لو رفت ...» ادامه این خاطره از شهید "عزیزالله رودباری" را در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۲۲۲۶۹ تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۰۹/۰۸
برگی از خاطرات زنان جانباز؛
«صدای غرش هواپیماهای دشمن که شنیده شد و آژیر خطر به صدا درآمد، ندا را بغل کردم و به سمت پناهگاه فرار کردم. هنوز به محل مورد نظر نرسیده بودم که بمباران هوایی شروع شد و ترکشهایش به اطراف خورد و همراه با آن دود، آتش و فریادهایی بود که به آسمان میرفت ...» ادامه این روایت خواندنی از جانباز "ندا درویشی" را در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۲۲۱۷۵ تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۰۹/۰۷
«با رسیدن ما یکی از دوستان را بهت زده در مقابل خود دیدم که با حال پریشان و عین حال خوشحال مرا در آغوش کشید. بعد از جویا شدن از حالش فهمیدم اشتباها خبر شهادت مرا اول به پادگان و بعد هم به خانوادهام اعلام کردهاند ...» ادامه این روایت خواندنی را در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۲۲۰۶۵ تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۰۹/۰۶
«توی گلزار شهدا نشسته بودیم، بهم گفت: همین جا جای منه، یکیشو برای خودم سفارش دادم! زدم توی سرم گفتم: ناصر این چه حرفیه که میزنی؟! ...» ادامه این خاطره از سردار گمنام دانشجوی شهید "سید ناصر سیاهپوش" را در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۲۱۷۱۵ تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۰۹/۰۱
شهید "ابوالقاسم خوشمهر" از شهدای هشت سال دفاع مقدس است. او در فرازی از وصیت نامه اش می نویسد: « تا زمانی که خون در رگهایم جاری است قطره قطره خون بدنم نام او را به زبان خواهند آورد. زیرا این را به خوبی درک نموده ام که رهبر ما برای مستضعفین جهان کاری خواهد کرد.»
کد خبر: ۵۲۱۶۸۱ تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۰۹/۰۱
برادر شهید "علی برات سیفی" در خاطره ای می گوید: «او نوجوان بود که راهی جبهه جنگ شد. حدود چهار سال را در جبهه گذراند. آخرین باری که به خانه آمد. به او گفتم...» متن کامل خاطره این شهید بزرگوار را در نوید شاهد بخوانید.
کد خبر: ۵۲۱۶۳۹ تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۰۸/۳۰
نوید شاهد - «همسایهمان همیشه به شوخی، حسن را برادر قلابی خطاب میکرد و میگفت: آخه این چه وضعه لباس پوشیدنه برادر قلابی؟! ریش میذاری و پیرهنتم روی شلوار... تو چه برادری هستی دیگه؟ ...» ادامه این خاطره از زبان خواهر شهید "حسن حسینپور" را در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۲۱۶۱۴ تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۰۸/۳۰
برگی از خاطرات دفاع مقدس؛
«همیشه کارهایی را انجام میداد که دیگران رغبتی به انجام آن نداشتند و یا کسی به سراغش نمیرفت. اعتراض که میکردیم میگفت عیب ندارد، خلاصه کار را باید از زمین برداشت ...» ادامه این خاطره از شهید "صادق انبارلوئی" را در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۲۱۵۱۲ تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۰۸/۲۹
برگرفته از نامههای دفاع مقدس؛
نوید شاهد - «دو برادر پای قبضه کار میکردند؛ من هم با دیدهبان تماس داشتم. خلاصه جای تو خالی، این چند کلمه نامه را مینوشتم بچهها گلوله میزدند و من به دیدهبان میگفتم. اللهاکبر ...» این خاطره را در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۲۱۳۵۲ تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۰۸/۲۷
نوید شاهد - شهید «عبدالغفور رودینی» پاییز 1337 در یکی از روستاهای زابل به دنیا آمد، پس از اتمام تحصیلات به استخدام ارتش درآمد و با شروع جنگ تحمیلی به جبهه شتافت، در نهایت در 27 آبان1359 توسط بالگرد متجاوز به درجه شهادت نائل آمد.
کد خبر: ۵۲۱۲۹۹ تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۰۸/۲۶
نوید شاهد - «تنها جایی که عراقیها اصلا وارد نشده بودند کتابخانه عمومی خرمشهر بود. مثل اینکه از دور آنجا را آتش زده بودند. چون درهایش هنوز قفل بود و تنها شیشههایش شکسته بود، قفسهها روی هم خوابیده بودند و کتابهای فراوانی در حالی که گوشههایی از آنها سوخته بود یکدیگر را در آغوش گرفته بودند ...» ادامه این خاطره از نویسنده و رزمنده دفاع مقدس "کامبیز فتحیلوشانی" را در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۲۱۲۹۱ تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۰۸/۲۶
نوید شاهد - خاطرات شهید «محمد صبوری» از زبان همسرش "فاطمه اربابی"در سالروز شهادتش منتشر شد.
کد خبر: ۵۲۱۱۸۸ تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۰۸/۲۵
برگی از خاطرات دفاع مقدس؛
نوید شاهد «وقتی صبح از خواب بیدار شدیم سنگر ما در زیر خرواری از برف مدفون شده بود. سنگر ما مجهز به مخابرات بود. با تماس با سنگر فرماندهی به ما گفتند با تفنگ ژ ۳ یک تیر به بیرون سنگر شلیک کنیم تا محل ما را پیدا کنند ...» ادامه این خاطره از "سیدرضا خیرخواه" را در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۲۱۱۵۵ تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۰۸/۲۵