نوید شاهد | فرهنگ ایثار و شهادت

برچسب ها - خاطرات شهدا
«قرآن را آماده کردم که از زیر آن عبور کند، نگاه پدرش از او برداشته نمیشد، به پدر گفت: بابا ۲۳ سال است که مرا می‌بینی، سیر نشده‌ای؟ ...» ادامه این خاطره از شهید «علی قاقازانی» را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۲۷۲۰۰   تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۱۰/۲۹

«سراسیمه به خانه مادرم رفتم. آن‌ها هم گفتند که علی از جبهه تماس گرفته و گفته که حالش خوب است. یک دفعه حالم مشوش شد و تمام بدنم شروع به لرزیدن کرد به طوری که دندان‌هایم به هم می‌خورد و صدا می‌داد ...» آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات شهید "علی رجبلو" از زبان خواهر این شهید بزرگوار است که تقدیم حضورتان می‌شود.
کد خبر: ۵۲۷۱۰۰   تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۱۰/۲۸

«دفعه آخر که عملیات کربلای ۵ بود، عکس زیبایی گرفت و آورد به من نشان داد. عکس‌اش با دیگر عکس‌ها بسیار فرق داشت و حاکی از این بود که او را خدا می‌پذیرد ...» ادامه این خاطره از شهید «محمدحسین آقایی» را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۲۶۸۸۴   تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۱۰/۲۶

نوید شاهد قزوین گزارش می‌دهد؛
مادران شهدا به تاسی از حضرت ام‌البنین(س)، به ندای پیر و مراد خود، امام خمینی(ره) لبیک گفته و همانند این بانوی بزرگوار فرزندان‌شان را برای اعتلای دین اسلام فدا کردند، مرور کردن بر خاطرات این مادران صبور و مقاوم که سال‌ها بعد از شهادت فرزندان‌شان با خاطرات آن‌ها زندگی می‌کنند، خالی از لطف نیست در بین خاطرات‌شان، آخرین وداع این شهدا با مادرانشان را مرور می‌کنیم.
کد خبر: ۵۲۶۸۴۸   تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۱۰/۲۶

شهید «محمد بامری»:
شهید «محمد بامری» در آخرین ملاقتش: (خدا را شکر می‌کنم که لیاقت دارم در این نبرد سرنوشت ساز شرکت کنم و در راه خدا همراه با سایر مبارزین نبرد کنم. بدان راهم جز راه امام حسین (علیه السلام) نبود و با علم و آگاهی این مسیر را انتخاب کردم).
کد خبر: ۵۲۶۵۷۴   تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۱۰/۲۲

برگی از خاطرات دفاع مقدس؛
«اکثراً به هنگام صرف غذا یا برای شناسایی می‌رفت و یا در حال انجام امور نظامی بود، لذا همیشه برایم سوال بود: پس علی چه وقت‌هایی و چه نوع غذایی می‌خورد؟ ...» ادامه این خاطره از شهید «علی میوه‌‏چین» را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۲۶۵۲۵   تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۱۰/۲۲

گزارش تصویری:
دکتر رحیم نریمانی، مدیرکل اسناد و انتشارات بنیاد شهید و امور ایثارگران با همراهی عادل مهری مدیرکل مرکز دانش پژوهان و تشکل های شاهد وایثارگر و عبداله پاکاری، مدیرکل بنیاد استان گیلان از محل و روند ضبط خاطرات والدین شهدا بازدید کرد. نریمانی در این بازدید به لزوم حفظ خاطره های پدران و مادران گرانقدر شهدا به عنوان میراثی ماندگار برای آیندگان ایران اسلامی اشاره و بر گسترش این فعالیت ها در قالب های مختلفی همچون همایش ها و پویش های ملی و منطقه ای تاکید کرد.
کد خبر: ۵۲۶۵۰۶   تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۱۰/۲۲

«وقتی پدرم از جواب‌های ردگم‌کنی من متقاعد نشد شروع کرد به قانع کردنم. ارتش برای تو نان و آب نمی‌شود!... با دوری از خانه و خانواده می‌خواهی چه کار کنی؟... پسرم بچسب به کار خودت!...» ادامه این خاطره از «منوچهر مهجور» یکی از فرماندهان دوران دفاع مقدس را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۲۶۴۴۵   تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۱۰/۲۱

خاطرات شهید «فرج اله اسدی جویی» به نقل از همرزمش؛
شهید فرج‌الله اسدی‌جویی از شهدای کارگر لرستان وقتی در جبهه بود، شب‎ها که رزمندگان دعای پرفیض کمیل و توسل برگزار می‎کردند با حضور در این مراسم، با گریه و شیون خود مراسم دعا را زینت می‌بخشید.
کد خبر: ۵۲۶۴۳۱   تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۱۰/۲۱

«مادر هراسان به زنجان رفته و با کوچه‌ای ویران شده روبرو می‌شود و تابلویی را بر روی تیر برق نصب شده می‌بیند که بر روی آن نوشته است: هر کسی با اهالی این کوچه کار دارد، تاکستان بیاید ...» آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات شهید «شیرین زنگنه» است که تقدیم حضورتان می‌شود.
کد خبر: ۵۲۶۳۱۰   تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۱۰/۲۰

«روزی که شالباف مسئولیت گرفت و آن همه نان خشک را دید، مدتی نان برای جبهه نیاورد. نان خشک‌های قابل استفاده را آب می‌زد و برای برادران می‌فرستاد تا همه نان‌ها را به خورد بچه‌ها داد ...» آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات شهید «مهدی شالباف» است که تقدیم حضورتان می‌شود.
کد خبر: ۵۲۶۲۷۴   تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۱۰/۱۹

«به برادرم آسید علی‌اکبر گفتم: پیش نامحرم انجام دادن کار و غذا کشیدن واقعا برایم مشکل است چه کار کنم؟ ایشان گفتند اشکالی ندارد، مقنعه بزنید و چادر هم که سرتان هست ...» ادامه این خاطره را از سید آزادگان، شهید "حجت‌الاسلام‌والمسلمین سیدعلی‌اکبر ابوترابی‌فرد" در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۲۵۷۸۶   تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۱۰/۱۴

برگی از خاطرات دفاع مقدس؛
«دو روز مانده بود به عملیات کربلای ۴، سید علی آمده بود پیش بچه‌ها، با همه آن‌ها صحبت می‌کرد و حلالیت می‌گرفت. آن شب یادم نمی‌رود بچه‌ها حال و هوای دیگری داشتند همه از یکدیگر حلالیت می‌طلبیدند ...» آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات شهید "سید علی حسینی" است که تقدیم حضورتان می‌شود.
کد خبر: ۵۲۵۵۹۶   تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۱۰/۱۳

همسر شهید مدافع حرم شهید "سید مرتضی مسیب زاده" در خاطره‌ای از او می‌گوید: «اکنون نیز به امید شفاعت مرتضی در مقابل تمام سختی‌ها شکیبایی می‌کنم. همه می‌دانند که دختر بچه‌ها بابایی هستند. شرایطی را تصور کنید که یکی حضور پدر را درک کرده و دیگری فقط شنیده باشد......» ادامه این خاطره از شهید "شهید "سید مرتضی مسیب زاده"" را در پایگاه خبری نوید شاهد تهران بزرگ می‌خوانید.
کد خبر: ۵۲۵۴۴۱   تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۱۰/۱۲

«چند پتو در دست داشت و مانند پدری مهربان که از بچه‌هایش مواظبت می‌کند به چادر نیرو‌های بسیجی می‌رفت و کسانی که پتو نداشتند و یا کم داشتند به آن‌ها می‌داد و زیر سرشان را درست می‌کرد و رویشان می‌انداخت ...» آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات شهید "رجبعلی بهتویی" است که تقدیم حضورتان می‌شود.
کد خبر: ۵۲۵۳۹۹   تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۱۰/۱۲

خاطرات شهید «مراد ابدالی» به نقل از برادرزاده شهید؛
شهید «مراد ابدالی» در برخورد با دیگران دارای تواضع و بزرگ منشی بود و اگر بحثی پیش می آمد از طرف مقابل عذرخواهی میکرد. با همین تواضع به دیگران درس اخلاق می داد.
کد خبر: ۵۲۵۳۴۲   تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۱۰/۱۱

«کریم‌بخش بامری»:
«زینب عبدالهی» در سال‌روز شهادت همسرش به بیان آخرین خاطره‎ ای از شهید می‌پردازد که شهید در جواب تهدیدهای فراوان بیان می‌کند: اگر بارها کشته شوم، دست از مبارزه برنخواهم داشت.
کد خبر: ۵۲۵۳۲۳   تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۱۰/۱۱

همسر شهید مدافع حرم شهید "سید مرتضی مسیب زاده" در خاطره‌ای از او می‌گوید: «او همیشه هوای دختر کوچولوی خود را دارد که به هر آن‌چه که می‌خواهد، برسد. همین احساس و خواب‌هایی که گاهی به سراغ‌مان می‌آید، مرهمی برای تمام دلتنگی‌های ماست.....» ادامه این خاطره از شهید "شهید "سید مرتضی مسیب زاده" را در پایگاه خبری نوید شاهد تهران بزرگ می‌خوانید.
کد خبر: ۵۲۵۳۲۲   تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۱۰/۱۲

برگی از خاطرات؛
«گفت: نذر مادر شهیدی است که به من سپرده و باید انجام بدهم. پس از من خواست روی زمین بنشینم. وقتی من نشستم خودش کفش کتانی را که پاره بود از پایم درآورد و یک جفت کتانی نو به پایم کرد ...» ادامه این خاطره از "مهدی درزی" را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۲۵۲۹۲   تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۱۰/۱۱

همسر شهید عبدالرضا رنجبر در خاطره ای می گوید: خرداد سال 1367 بود. پس از 20 روز برای سمينار يک روزه به شيراز و بعد به بوانات آمد. شب قبل از آن در خواب دیدم که به بوانات آمده است و...» متن کامل خاطره این شهید بزرگوار را در نوید شاهد بخوانید.
کد خبر: ۵۲۵۱۴۸   تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۱۰/۱۵