خاطرات شهید
وقتی وارد کانال شدیم ناصر به حالت سجده در کانال افتاده بود، بعضی از بچه ها فکر می کردند که در حال نماز خواندن است. ناصر را بلند کردیم،آن عزیز خیلی سبک بود. بوی خوشی می داد، صورتش غرق نور بود. در ادامه خبر خاطرات شهید « ناصر میرسنجری» را به روایت همرزمانش بخوانید.
کد خبر: ۵۴۲۱۷۹ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۸/۰۱
قسمت چهارم خاطرات شهید محمود مظاهری
خواهر شهید «محمود مظاهری» نقل میکند: «گفت: میدونی چرا میخوام زودتر برم؟ توی خواب آقایی رو دیدم. نورانی بود. گفت: زودتر بیا کربلا منتظرتم، چرا نمیآی؟»
کد خبر: ۵۴۱۹۷۳ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۸/۰۱
پدر شهید «عبدالحسین امینزاده» نقل میکند: «بهش گفتم: اگه میخوای بری جبهه برو آموزش ببین بعد برو! سعی کن حداقل ده نفر از دشمنان را بکشی که اگر شهید شدی خدا بگوید آفرین! که ده نفر را برای راه رضای من از میان برداشتی.» نوید شاهد سمنان به مناسبت روز تربیت بدنی، خاطرات این شهید گرانقدر را برای علاقهمندان منتشر میکند.
کد خبر: ۵۴۱۹۷۰ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۷/۲۵
قسمت سوم خاطرات شهید محمود مظاهری
خواهر شهید «محمود مظاهری» نقل میکند: «محمود را در خواب دیدم و ازش پرسیدم: موقع شهادت درد زیادی کشیدی؟ جواب داد: نه، من همون لحظههای اول شهید شدم.» نوید شاهد سمنان به مناسبت هفته فراجا خاطرات این شهید گرانقدر را برای علاقهمندان منتشر میکند.
کد خبر: ۵۴۱۹۵۷ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۷/۲۵
مستوره کریم پور، همسر شهید «ایوب رضایی» در مورد همسرش میگوید: حقیقت این است که زندگی مشترک ما زیاد طول نکشید. اما از قبل ایوب را میشناختم، او انسان باوقار و نجیبی بود.
کد خبر: ۵۴۱۸۷۶ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۷/۲۳
برادر شهید «محمدعلی حاجی قربانی» نقل میکند: «وقتی خوابم را برای پدر و مادرم تعریف کردم، آنها آرامششان را کاملا به دست آوردند. جالب اینجاست که از آن زمان به بعد با ایمانی قوی میگویند فرزند شهید ما سرباز امام زمان (عج) بوده است.»
کد خبر: ۵۴۱۸۴۱ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۷/۲۳
قسمت نخست خاطرات شهید محمود مظاهری
خواهر شهید «محمود مظاهری» نقل میکند: «چند لحظهای ساکت ماند. فکر کردم ناراحت شد. با آرامش جواب داد: حق با تو است. باید دلیل مخالفتم رو زودتر میگفتم، ولی صدای پاشنه کفشهات توی خیابان جلب توجه میکنه!» نوید شاهد سمنان به مناسبت هفته فراجا خاطرات این شهید گرانقدر را برای علاقهمندان منتشر میکند.
کد خبر: ۵۴۱۶۳۷ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۷/۱۹
خواهر شهید «حسن هوشمند» نقل میکند: «مادرم میگفت: طاهره جان! هر روز که میخواهی به مدرسه بری باید چادرت رو سرت کنی! در بین راه دوستم با یک حرکت سریع و کودکانه چادرم را از روی سرم کشید و داخل کیفم گذاشت. ناگهان با چهره داداش حسن که بسیار ناراحت بود روبرو شدم. ...»
کد خبر: ۵۴۱۴۸۵ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۷/۱۴
قسمت سوم خاطرات شهید «تقی فدائیاسلام»
همسر شهید «تقی فدائیاسلام» نقل میکند: «برادر شوهرم گفت: بلند شو یک کم بخواب تا بهتر بشی. خوابیدم و ملحفه را کشیدم روی سرم. دو سه نفر مرا بردند سر قبری. روی سنگ قبر نوشته بود: «شهید گمنام» خانمی با چادر مشکی، کنار مزار آن شهید نشسته بود. بعد آن خواب، آرام بودم.»
کد خبر: ۵۴۱۳۵۳ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۷/۱۲
قسمت دوم خاطرات شهید «تقی فدائیاسلام»
همسر شهید «تقی فدائیاسلام» نقل میکند: «روحانی گفت: اومدیم خبری رو بدیم. پرسیدم: درباره تقی میخواین چیزی بگین؟ گفت: تقی برمیگرده! اما جنازهاش را پیدا نکردند. نمای قبری برای تقی درست کردیم. همان شد تسلای دلمان.»
کد خبر: ۵۴۱۳۴۹ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۷/۱۱
قسمت نخست خاطرات شهید «تقی فدائیاسلام»
همسر شهید «تقی فدائیاسلام» نقل میکند: «او یک چیزهایی میخرید و میآورد خانه و همان شب یا فردا آنها را میبرد. گفتم: تقی! اینا رو به چند تا خانواده که اطراف ما هستن، بده. ناراحت شد و گفت: به من نگو کجا ببر یا نبر، ثوابش کم میشه.»
کد خبر: ۵۴۱۲۹۹ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۷/۱۰
قسمت دوم خاطرات شهید غلامحسین فرهنگی
برادر شهید «غلامحسین فرهنگی» نقل میکند: «صدای مسئول پستخانه به انتظار دو ماههام پایان داد: علی آقا! بیا اینجا نامه داری! نامه را که به دستم داد تا به خانه برسم یک نفس دویدم. توی حیاط خانهمان درِ پاکت نامه را باز کردم. چقدر متنش به نظرم آشنا بود. ...»
کد خبر: ۵۴۱۲۰۴ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۷/۱۰
قسمت نخست خاطرات شهید غلامحسین فرهنگی
برادر شهید «غلامحسین فرهنگی» نقل میکند: «گفتم: داداش! من هم دوست دارم کتاب بخوونم. چرا به من نمیدین؟ اشارهای به قفسه کتابها کرد و گفت: داشتن بیشتر این کتابها جرمه! نباید کسی بفهمه!»
کد خبر: ۵۴۱۲۰۳ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۷/۰۹
مادر شهید «عباسعلی ادب» نقل میکند: «با عجله وارد خانه شد. بسته کاغذهای لوله شدهای را برداشت و گفت: «من رفتم. گفتم: «بابات توی ژاندارمریه، اون وقت تو میری تظاهرات؟ گفت: «من چهکار به مردم دارم؟ مطمئن باش بابام بیشتر از همه از وضع مملکت ناراضیه.»
کد خبر: ۵۴۱۰۹۵ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۷/۰۶
خواهر شهید «محمد چوزوکلی» نقل میکند: «محمد چهار ساله آن قدر ضعیف و ناتوان شده بود که حتی نای گریه کردن هم نداشت. پیرزنی آمد به مادرم گفت: اختر جان! این بچهها رو از اتاق بیرون کن. برو توی حیاط آب گرم کن. من جیغ زدم: داداشم زنده است، میخوای بچه زنده رو دفن کنی؟»
کد خبر: ۵۴۱۰۲۵ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۷/۰۴
همرزم شهید حسن مدنی فرد در بیان خاطره اش این گونه میگوید: «حسن مرد لحظههای خطر بود و در پاکسازی کلیه روستاهای مریوان با خلاقیتهائی که داشت با کمترین نیرو به نبرد با دشمن میرفت.»
کد خبر: ۵۴۰۵۳۷ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۶/۲۳
کتاب «سایه گذرا» به قلم علیرضا کلامی، زندگی و خاطرات شهید علیاصغر کلامی به روایت همسر این شهید است.
کد خبر: ۵۴۰۲۳۰ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۶/۱۵
به مناسبت سالگرد شهادت شهید «علیاکبر قلعه آقابابائی» ویژهنامه این شهید گرانقدر شامل زندگی، وصیتنامه، خاطرات، دستنوشته و تصاویر برای علاقهمندان منتشر میشود.
کد خبر: ۵۴۰۲۲۶ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۶/۱۵
قسمت دوم خاطرات شهید حسین شعبانی
مادر شهید «حسین شعبانی» نقل میکند: «قبل از افطار رفتم خانه تا ماست و سبزی بیاورم و سفره را آماده کنیم. وقتی رسیدم جلوی در خانه دیدم حسین آنجاست. ظرف ماست و سبزی را از من گرفت و به من گفت: مادر! اینها برای تو سنگین است؛ من همه وسایل را میآورم. ناگهان یادم آمد که حسین شهید شده ...»
کد خبر: ۵۴۰۲۱۲ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۶/۱۵
قسمت نخست خاطرات شهید حسین شعبانی
مادر شهید «حسین شعبانی» نقل میکند: «چند روز قبل از این که جنازه حسین را بیاورند شبی در خواب دیدم که حسین از جبهه آمده؛ به او گفتم: حسین جان! خوش آمدی بیا تا صورتت را ببوسم. گفت: مادر از کف پایم بوسه بگیر!؛ رفتم طرف سر او و پتو را کنار زدم دیدم حسین سر در بدن ندارد.»
کد خبر: ۵۴۰۱۹۴ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۶/۱۴