قسمت دوم خاطرات شهید «غلامرضا براتی»
مادر شهید «غلامرضا براتی» نقل میکند: «شب متکایش را گذاشت کنار سرم و تا دیر وقت برایم حرف زد؛ از جبهه، از دوستانش که خیلیهایشان شهید شده بودند و جریان آمدنش را. در حقیقت آمده بود برای بار آخر ببینمش. همان شب چیزهایی دستگیرم شد اما نمیخواستم باور کنم.»
کد خبر: ۵۵۰۹۲۰ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۲/۲۷
قسمت نخست خاطرات شهید «غلامرضا براتی»
مادر شهید «غلامرضا براتی» نقل میکند: «پنجتا پسر خدا به ما داد. یکی را فدای حسینبنعلی کردیم و فدای قرآن. اما چه کنم! مادرم! خیلی وقتها، دلم برایش تنگ میشود؛ برای قد و بالایش؛ برای خنده و صحبتهایش.»
کد خبر: ۵۵۰۹۱۶ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۲/۲۵
قسمت پنجم خاطرات شهید «سید محمود زرگر»
همرزم شهید «سید محمود زرگر» نقل میکند: «سید محمود خوش برخورد بود و یکی از خصلتهای خوبش آن بود که هنگام احوالپرسی و دست دادن روبوسی هم میکرد. میگفت: این نوع ملاقات کردن باعث استحکام ارتباط میشود.»
کد خبر: ۵۵۰۸۸۱ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۲/۲۵
قسمت چهارم خاطرات شهید «سید محمود زرگر»
همرزم شهید «سید محمود زرگر» میگوید: «آتش دشمن سنگین بود. بچهها توانایی تکان خوردن را هم نداشتند. چند لحظه بعد، خودم مجروح شدم. وقتی من را روی یکی از برانکاردها میگذاشتند، سید محمود گفت: نگران نباش محکمه، ساخت وطنه.»
کد خبر: ۵۵۰۸۳۰ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۲/۲۴
قسمت سوم خاطرات شهید «سید محمود زرگر»
دوست شهید «سید محمود زرگر» نقل میکند: «گفت: داود جان! کی میخوای سر و سامون بگیری؟ گفتم: به وقتش. چندمین بار بود که ازدواج را به من توصیه میکرد. همان طور که از من دور میشد، گفت: میترسم به مهمونیات نرسم. آخه جایی دعوتم.»
کد خبر: ۵۵۰۸۲۸ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۲/۲۳
قسمت دوم خاطرات شهید «سید محمود زرگر»
همسر شهید «سید محمود زرگر» نقل میکند: «خدمت امام رسیدیم. صیغه خوانده شد. وقتی بیرون آمدیم، دستها را به آسمان بلند کرد و گفت: خدایا! شهادت رو نصیبم کن. مبهوت رفتارش بودم و خدا دعایش را اجابت کرد.»
کد خبر: ۵۵۰۶۶۱ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۲/۲۱
مادر شهید «حسین بابایی» میگوید: «یک شب او را در خواب دیدم. با هم داخل یک اتاق بودیم. اتاق کوچک بود، ولی تر و تمیز و روشن. وسطش یک رحل زیبا بود و روی آن یک قرآن. حسین گفت: مادر! اینجا رو برای تو درست کردهام، اما هنوز وقتش نیست. به موقعش خودم میآم دنبالت.»
کد خبر: ۵۵۰۰۷۴ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۲/۰۹
پدر شهید «قاسمعلی امینبیدختی» نقل میکند: « پسرم صدایم زد و گفت: بابا! مامان و زن داداش میتونن بیان. زیاد معلوم نمیشه که سرش جدا شده. گفتم: باباجان! خدا صبری به مادرت بده. قاسمعلی این سر رو بارها به آسمان بلند کرده بود.»
کد خبر: ۵۵۰۰۲۰ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۲/۰۹
قسمت دوم خاطرات شهید «حمیدرضا اسفنجانی»
مادر شهید «حمیدرضا اسفنجانی» نقل میکند: «دیدم شانههایش میلرزد. پایم جلو نمیرفت. نوهام را فرستادم. پرسید: دایی چرا داری گریه میکنی؟ در حالی که دستهایش را دیدم که اشکهایش را پاک میکرد، شنیدم که میگفت: دایی جان! گریه عشق به امام حسینه. همان حرف برایم کافی بود تا مطمئن شوم، آخرین باری است که پسرم را بدرقه میکنم.»
کد خبر: ۵۴۹۹۸۴ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۲/۰۸
کتاب «عهد کمیل» روایتی خواندنی از خاطرات «شهید مصطفی (کمیل) صفری تبار» به قلم «مصّیب معصومیان» است که به کوشش «انتشارات شهید کاظمی» منتشر شده است. خاطره خواندنی از شهید مصطفی صفریتبار را با عنوان «پیمان برادری» به روایت همسر شهید در ادامه میخوانیم.
کد خبر: ۵۴۹۹۱۲ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۲/۰۷
قسمت اول خاطرات شهید «حمیدرضا اسفنجانی»
خواهر شهید «حمیدرضا اسفنجانی» نقل میکند: «گفتم: داداش جان! وقتی مرد خونه نباشه، زندگی سخت میگذره. حمیدرضا محکم و جدی جواب داد: من هم برای خودم یک پا مَردم. حاضرم هر کاری بگین انجام بدم، ولی نمیتونم ببینم به آبجیام سخت بگذره.»
کد خبر: ۵۴۹۸۸۸ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۲/۰۷
قسمت سوم خاطرات شهید «محمدمهدی پریمی»
پدر شهید «محمدمهدی پریمی» میگوید: «اعتقاد ما این است که شهیدان زندهاند و نزد پروردگارشان روزی میگیرند و در گرهگشایی ما در این عالم سهیم هستند.»
کد خبر: ۵۴۹۵۴۲ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۲/۰۲
قسمت دوم خاطرات شهید «سیامک افرادی»
مادر شهید «سیامک افرادی» نقل میکند: «سیامک گفت: تو خرمشهر بعثیها مییان توی خونه و زندگی مردم میریزن؛ پدرها و مادرها رو میکشن و حیثیت، آبرو و عفتمون رو میبرن. این فکرا داره دیوونم میکنه.»
کد خبر: ۵۴۹۵۰۷ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۲/۰۱
قسمت دوم خاطرات شهید «محمدمهدی پریمی»
پسرعموی شهید «محمدمهدی پریمی» نقل میکند: «پسری پاک، منزه و خوش قلب بود در ایام کودکی و در دورانی که فرزندان نیاز به مهر مادری دارند، محمد مادرش را از دست داد. او در زمره اهل تقوا و ایمان قرار داشت.»
کد خبر: ۵۴۹۴۹۱ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۲/۰۱
قسمت نخست خاطرات شهید «محمدمهدی پریمی»
همرزم شهید «محمدمهدی پریمی» نقل میکند: «شهید پریمی کم سن و سال بود؛ اما از خواب زود بلند میشد و از سنگر بیرون میآمد. با توجه به آن سرما و لباس غواصی خیس، آن را بر تن میکرد و با عشق و علاقه داخل آب میشد. میگفت: این لباس دامادی من است و بایستی با این لباس به شهادت برسم.»
کد خبر: ۵۴۹۴۰۵ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۱/۳۰
روایتی از خاطرات سردار شهید «علیرضا ماهینی» در قالب موشن گرافیک به عنوان «سردار لالهها» منتشر شد.
کد خبر: ۵۴۹۱۶۵ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۱/۲۵
مادر شهید «حسین افشار» نقل میکند: «بعد از شهادتش، لباس دامادی، یک دست رختخواب و تعدادی دیگر از وسایل را برای کمک به جبهه فرستادم، وسایلی که بوی حسینم را میداد.»
کد خبر: ۵۴۹۰۶۹ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۱/۲۴
قسمت چهارم خاطرات شهید انقلاب «محمدعلی ایجی»
همسر شهید «محمدعلی ایجی» نقل میکند: «حرفهای دیشب محمد در گوشش میپیچید: به دلم افتاده که توی این راه کشته میشم. انشاءالله امام میآد و شاه سرنگون میشه! مبادا امام رو تنها بذارین! مرور روزهای با او بودن به یادش آورد که هرگز با هم ننشستهاند، الا اینکه محمد صحبت خدا و امام را داشته است.»
کد خبر: ۵۴۹۰۰۹ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۱/۲۳
قسمت سوم خاطرات شهید انقلاب «محمدعلی ایجی»
پسرعموی شهید «محمدعلی ایجی» نقل میکند: «عروسی محمد توی زمستان بود. آخر شب مهمانها میخواستند بروند که چراغ والور برگشت و در لحظهای شعلهور شد. محمد دوید طرف حیاط و منبع آب سرد را که نصفی از آبش مانده بود، روی دست آورد و برگرداند روی آتش. اسمش را گذاشته بودند: داماد پهلوان.»
کد خبر: ۵۴۸۷۶۳ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۱/۱۹
قسمت دوم خاطرات شهید انقلاب «محمدعلی ایجی»
برادر شهید «محمدعلی ایجی» نقل میکند: «با بچههای مسجد میرفتند و عکس و اعلامیه امام را پخش میکردند. شده بود عاشق امام. وقتی حرفش را میزد اشک میریخت و میگفت: ما باید امام رو بشناسیم و راهش رو بریم، اگر چه آخرش مرگ باشه.»
کد خبر: ۵۴۸۶۸۵ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۱/۱۸