همه آرزوهای یک شهید
شهیدحیدرعلی حیدری/ دهم تیر 1343، در روستای خواجه لر از توابع شهرستان هشترود به دنیا آمد. پدرش امیدعلی، کشاورزی می کرد و مادرش عجب ناز نام داشت. در حد دوره ابتدایی درس خواند. او نیز کشاورز بود. سال 1363 ازدواج کرد و صاحب یک دختر شد. به عنوان سرباز ارتش در جبهه حضور یافت. ششم دی 1364، در مریوان دچار سانحه رانندگی شد و به شهادت رسید. مزار وی در زادگاهش واقع است.
فرازهایی از وصیت نامه شهیدحیدرعلی حیدری؛
بسم الله الرحمن الرحیم
به قید تکلیف موظف هستم که وصیت نامه خود را بنویسم گرچه خلاصه می باشد .
با عرض سلام به همسر عزیزم و پدر زن عزیزم و مادر زن
عزیزم و سلام بر مادر عزیز و مهربانم که نشاط و جوانی خود را در راه بزرگ کردن ما
گذاشت.
مادر عزیزم اگر بدی و خوبی از من دیدی مرا به بزرگی و مهربانی خود ببخش و در پناه خداوند بزرگ همیشه سلامت بوده باشید .
فردا عملیات
بزرگ آزاد سازی نفت شهر می باشد . در این حمله بزرگ معلوم نیست که من زنده بمانم و
یا شهید شوم . پس مجبور هستم وصیت نامه خود را به شما بنویسم تا شما به آن عمل
کنید .
همسر مهربان من شما را به پدر و مادر و برادر و مادرم و آنها را به خدا می سپارم و از آنها می خواهم که از شما و از 2 فرزند عزیزم و نور چشمانم خوب مواظبت کنند و از برادرم جواد می خواهم که در کارها به شما کمک کنند.
و از پدر و مادر خودم
می خواهم که خوشبختی که من نتوانستم برای شما بوجود بیاورم آنها برای خوشبختی شما
بکوشند بعد از شهادت من پدر و مادر برای زندگی تو فکری می کنند و از تو می خواهم
که از یادگاری های من خوب نگهداری کنی و آنها را سالم و باسواد به اجتماع تحویل
دهی . عزیزم دلم می خواهد فرزندانم تا دکترا تحصیل کنند تا فرد مفیدی باشند.
همسرم از تو می خواهم که در سوگم برایم گریه نکن ولی حتی
می خواهم دشمنان گریه تو را نبینند. تو جوان هستی و باید زندگی کنی ، خوشبخت شوی
فرزندان من برای یادگاری پیش وتو می مانند تا تو همسر وفادارم همیشه به یاد من
باشی .
از اینکه نتوانستم در زندگی تو را خوشبخت کنم و به آرزوهایت نرسیدی مرا
ببخش . همسرم نمی دانم از پدر و مادرت چگونه
عذرخواهی کنم و از آنها می خواهم که مرا حلال کنند و مرا به بزرگی خود ببخشند .
همسر مهربانم در آخر می گویم
تنها چیزی که فکرش را نمی کردم همین وصیت نامه بود و چه سخت است
ناکامی و رویاهای خود . در این آخر نتوانستم دلم را راضی کنم که چیزی نگویم دلم
ترکید و این کلمات از آن خارج شد و کاش می توانستم برای آخرین بار خانواده عزیزم
را ببینم .
کاش می توانستم روبه روی آنها بایستم و بگویم دوستان دارم . کاش می توانستم همسرم و بابک و میترای عزیزم را ببینم . کاش می توانستم یک بار دیگر به دیدار آنها بروم و با آنها ودا کنم . دلم می خواست چهره زیبای فرزندانم را غرق هزاران بوسه می کردم و آنها را مثل یک گل سرخ برای آخرین بار می بوییدم .
فردا عملیات شروع می شود و چنین رویاهایی مهال می باشد . پس همگی شما عزیزان را به پروردگار متعال می سپارم .
والسلام
منبع: پرونده فرهنگی شهدا/ اداره هنری، اسناد و انتشارات/ شهرستان های استان تهران