خاطرات شهدا - صفحه 63

آخرین اخبار:
خاطرات شهدا

شهید «قدرت‌الله چگینی» شروع‌کننده مبارزات انقلابی بود

«شهید چگینی شروع‌کننده مبارزات انقلابی در شهر الیگودرز بود. جرقه نطق‌های آتشین انقلابی و ضد طاغوتی را شهید چگینی آغاز نمود. حرکت‌های انقلابی او باعث ضد تا بهترین و مبارزترین افراد در آنجا شکل بگیرند ...» آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات شهید ترور معلم «قدرت‌الله چگینی» از زبان یکی از دوستان این شهید بزرگوار است که تقدیم حضورتان می‌شود.

رایزنی‌های پدرم با ساواک نتیجه‌ای نداشت!

« در یکی از ملاقات‌ها با خانواده متوجه شدم پدرم خیلی تلاش می‌کند به گونه‌ای اسباب رهایی مرا فراهم سازد. او به من گفت که مثلا پیش یکی از آشنایان رفته که آن فرد با ساواک در ارتباط بود. فرد مرتبط با ساواک به پدرم گفته بود: نبوی را احضار می‌کنیم، اگر همکاری کند ممکن است آزاد شود. با شنیدن این موضوع بسیار عصبانی شدم ...» ادامه این خاطره را از زندانی سیاسی قبل انقلاب «سید مرتضی نبوی» در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.

شهیدی که خبر شهادتش را به مادر داد

مادر شهيد علی اکبر مسعودی در خاطره ای می گوید: «آخرین بار خداحافظی کرد و راهی جبهه شد. مدتی از او بی خبر بودیم. شب در خواب دیدم، در یک دریای بزرگ در قایقی نشسته است و...» متن کامل خاطره این شهید بزرگوار را در نوید شاهد بخوانید.

در اِشغال مدرسه علمیه التفاتیه، عمامه‌ها برداشته شد!

«در اِشغال مدرسه التفاتیه، عمامه‌ها برداشته شد، چادر از سر زن‌ها به عنوان حجاب و پوشش برداشته شد و مجالس امام حسین (ع) و روضه‌خوانی قدغن و تعطیل گردید ...» ادامه این خاطره از "حجت‌الاسلام‌و‌المسلمین حسین آقاعلیخانی" را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
زندگينامه و خاطرات شهيد سردار علی غيور اصلی؛

شهیدی که در جبهه ترور شد

سردار شهيد «علی غيور اصلی» که تهديدی عظيمی برای پيشبرد اهداف منافقین و رژیم بعثی در خاک ايران به شمار می رفت با منفجر کردن بمبی در ماشين حامل وی و ایجاد جراحت های فراوان، به فیض شهادت نایل آمد. این ترور پس از یکی از عملیات های غیورمندانه اش و گرفتاری نیروهای بعثی در تله ای هوشمندانه او اتفاق افتاد و سنگینی بار این شکست، دشمن را به ترور این شخصیت واداشت.
خاطراتی از خواهر شهیدان الحداد و همسر شهید خلیفاوی؛

منزل ما تبدیل شده بود به پایگاهی برای پخش اعلامیه‌ و انتقال آن به ایران

شهیدان «عادل، خالق و جمال الحداد» و شهید «محمد خلیفاوی» در جریان انقلاب اسلامی ایران در کشور عراق به دست رژیم بعثی عراق، به فیض شهادت نایل آمدند. عالیه تقوی خواهر شهیدان الحدادی و همسر شهید خلیفاوی از وقایع آن زمان نقل می کند.
روایتی خواندنی از دختر آزاده شهید «عبدالعلی کرماجانی»؛

برای همیشه سایه پدر را با خود دارم

دختر آزاده شهید «عبدالعلی کرماجانی» می گوید: آری خوب به یاد دارم، هنوز و برای همیشه سایه پدر را با خود دارم مثل همان کلاس اول ابتدایی که دست در دستان پدر به مدرسه می رفتم و برمی گشتم.

دو روایت خواندنی از شهید منطقه میمک

مادر شهید «محمد حسین خدادادی» از شهدای هشت سال دفاع مقدس نقل می‌کند: «محمد حسین قلب بسیار رئوف و مهربانی داشت. او به همه بسیار محبت می‌کرد. هیچ گاه کاری نمی‌کرد که باعث رنجش کسی شود.» در ادامه متن کامل این روایت‌ها را می‌خوانید.
انتشار به مناسبت چهل و سومین سالگرد پیروزی انقلاب؛

بگو برادرانم شهید شدند یا شوهرم؟ هیچ کدام از همه بهتران

شهید محمد اعیانی از شهدای انقلاب در دیار سربداران می باشد. دختر این شهید والامقام از قیام مردم سبزوار در محرم سال ۱۳۵۷ و شهادت پدرش خطراتش را می کند.
خاطرات روحانیون از دوران دفاع مقدس ثبت و ضبط شود
مدیرکل حفظ آثار و نشر ارزش‌های دفاع مقدس لرستان:

خاطرات روحانیون از دوران دفاع مقدس ثبت و ضبط شود

سرهنگ «محسن رشیدی» گفت: نقش روحانیت در دفاع مقدس مغفول مانده است که لازم است نویسندگان در این زمینه ورود کنند و خاطرات روحانیون در دفاع مقدس را ثبت و ضبط کنند.
انتشار به مناسبت چهل و سومین سالگرد پیروزی انقلاب؛

فرازی از زندگانی شهید انقلاب «حسن اسدی»

شهید حسن اسدی برای اعتراض به رفتار بی رحمانه رژیم خاندان پهلوی، با غسل شهادت به تظاهرات علیه مزدوران این رژیم می رفت تا اینکه در همین راه حق طلبی و ظلم ستیزی به درجه رفیع شهادت نایل آمد.
انتشار به مناسبت چهل و سومین سالگرد پیروزی انقلاب؛

زندگی نامه شهید انقلاب «حمید ادیبی»

شهید حمید ادیبی برای اعتراض به نصب تصویر محمد رضا شاه پهلوی از کارخانه اخراج شد ولی این حرکت باعث فرونشستن حس حق طلبی و ظلم ستیزی اون نگشت؛ تا اینکه عاقبت در ماه پیروزی خون بر شمشیر در حین تظاهرات انقلابی به درجه رفیع شهادت نایل آمد.
انتشار به مناسبت چهل و سومین سالگرد پیروزی انقلاب؛

زندگی نامه شهید انقلاب «هادی آهنگر مقدم»

شهید هادی آهنگر مقدم از اولین شهدای انقلاب اسلامی در قیام مردم مشهد به شمار می رود که خون او از اولین قطرات نابی بود که جوانه های انقلاب را رویاند و مردم با نام و یاد او در برابر مزدوران شاه می ایستادند.

شهیدی که بلافاصله بعد از عملی جراحی به منطقه رفت!

«بعد از عمل جراحی می‌گفت کسی بالای سر یگان نیست و من با همین وضعیت بروم بهتر است به همین دلیل بلافاصله از بیمارستان مرخص شد، به منطقه رفت و مشغول ادامه ماموریت شد ...» آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات فرمانده شهید «محمدمحسن پرویز» است که تقدیم حضورتان می‌شود.
زمان زیادی صرف پرستاری از سگ بیمار کرد
خاطره ای از شهید «حسن اربابی»

زمان زیادی صرف پرستاری از سگ بیمار کرد

بردار شهید خاطره‌ای از شهید «حسن اربابی» و دلسوزی های وی برای یک حیوان روایت می‌کند.

خاطرات/ ما را تشویق به رعایت حجاب می‌کرد

«به زبان کودکانه به ما توصیه می‌کرد که از حجاب‌مان مراقبت نماییم.» آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات شهید «علی اتحادی شــیروانه ده» از زبان خواهرزاده‌ی این شهید بزرگوار است که تقدیم حضورتان می‌شود.

نمازش را در بدترین شرایط سنگر ایستاده می‌خواند!

«نماز و روزه این شهید بزرگوار هیچ‌گاه قطع نمی‌شد در بدترین شرایط سنگری که می‌ساختند طوری طراحی می‌کردند که بتواند نمازش را به صورت ایستاده بخواند ...» آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات فرمانده شهید "محمدمحسن پرویز" است که تقدیم حضورتان می‌شود.

شهیدی که در تشییع برادرش شرکت نکرد!

«مادر جان به من می‌گویند برای تشییع برادر شهیدم به قزوین بروم، ولی من می‌گویم اینجا بمانم و راه برادرم را ادامه بدهم بهتر است به همین دلیل در جبهه ماند و نیامد ...» آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات فرمانده شهید «محمدمحسن پرویز» از زبان مادر این شهید بزرگوار است که تقدیم حضورتان می‌شود.
نگران نباشد جانباز نمی‌شوم، شهید می‌شوم
شهید «محمدعلی مرادزاده فهرجی» :

نگران نباشد جانباز نمی‌شوم، شهید می‌شوم

پدر شهید «محمدعلی مرادزاده فهرجی» از آخرین دیدار خود با شهید می‌گوید: روز اعزام شهید به جبهه بود، شهید را همراهی کردم، «محمدعلی» متوجه حالت روحی و نگرانی من شد و با لبخند گفت: پدر نگران نباشد جانباز نمی‌شوم، شهید می‌شوم.
برگی از خاطرات آزادگان در اسارت؛

۱۰ جعبه شربت در بازی با عراقی‌ها عاید اسرا شد!

«یکی از عراقی‌ها آمد داخل اردوگاه و به حاج‌آقا گفت: ابوترابی! بازی می‌کنی؟ حاج‌آقا گفت: ما پیرمردیم، ما کجا، شما کجا؟ ما که بازی بلد نیستیم. عراقی گفت: تو پیرمردی؟ من هر روز با دوربین می‌بینم که تو بازی می‌کنی ...» ادامه این خاطره از «سید آزادگان، شهید حجت‌الاسلام‌والمسلمین سیدعلی‌اکبر ابوترابی‌فرد» را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
طراحی و تولید: ایران سامانه