برگرفته از نامههای دانشآموزان به شهدا؛
«شهید شدن در راه حق چه زیباست و زنده نگهداشتن راه حق چه زیباست، شهدا با شهامت و شجاعت خود در مقابل باطل ایستادند و با آن مبارزه کردند ...» ادامه این نامه را در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۵۳۹۰۹ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۲/۲۸
برگرفته از نامههای دانشآموزان به شهدا؛
«زندگی شما عزیزان الگویی است برای زندگی ما، شما بودید که جان خویش را فدا کردید تا ما هم اکنون در رفاه و امنیت و مشغول کسب علم و دانش و معرفت باشیم ...» ادامه این نامه را در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۵۳۹۰۳ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۲/۲۳
برگی از خاطرات؛
«با چشمای نیمهباز پرسیدم چی شده عزیز؟! چرا دستپاچه شدهای؟ عزیز با صدای لرزان گفت جنگ شده جنگ! گیج شده بودم. جنگ دیگر چه صیغه است؟ یعنی ضدانقلابها یا شاه دوستها به ایران حمله کردهاند؟! ...» ادامه این خاطره از زبان «مریم قزوینی» از زنان امدادگر استان قزوین را در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۵۳۸۴۷ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۲/۲۱
«در فروردین سال جاری ۱۳۸۹ عقد کردیم بعد از مراسم عقد، من را به گلزار شهدای امامزاده حسین (ع) برد. حال عجیبی داشت بین قبور شهدا راه میرفت و با آنها حرف میزد میگفت یعنی میشه یه روزی منم بیارن اینجا ...» ادامه این خاطره را همزمان با سالروز ولادت شهید «حسن حسینپور» را در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۵۳۷۷۴ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۲/۲۰
«۲ تا ۳ ماه قبل از عملیات، ما را خواسته بودند که این گروه را آماده کنیم و از آن جایی که عملیات سری بود هیچکس نمیبایست از جزئیات این امر آگاه میشد، حتی ما از مکان حمله و زمان حمله خبری نداشتیم ...» ادامه این خاطره را در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۵۳۷۰۵ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۲/۱۹
«عملیات که تمام میشد، بیشتر رزمندگان میخواستند به مرخصی بروند. بههمین خاطر هیچ وسیلهنقلیهای پیدا نمیشد و بچهها مجبور بودند با هر وسیله ممکن شهر به شهر بیایند تا به مقصد برسند ...» ادامه این خاطره را از زبان رزمنده دفاع مقدس «کامبیز فتحیلوشانی» در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۵۳۶۴۵ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۲/۱۸
«رئیس دبیرستان برای اینکه به آقای رجایی امتیاز بدهد گفت شما به جای ۲۲ ساعت تدریس موظفتان، میتوانید ۲۰ ساعت بیاید ...» ادامه این خاطره از شهید «محمدعلی رجایی» را در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۵۳۴۸۳ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۲/۱۶
برگی از خاطرات جانبازان؛
«یک دسته از دیوانههای شهر مثل جواد حسین دیو بودند، اما معروفیت افروز که خانم بود از دیگران بیشتر مهم بود و همه اهل شهر صابون او به تنشان خورده بود و یا دستکم یکی از نزدیکانش با افروز برخورد کرده بود ...» ادامه این خاطره از جانباز سرافراز «عمران ثقفی» را در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۵۳۴۲۷ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۲/۱۴
«اینگونه جانبازان بدلیل عدم تحرک بدنی چاق میشوند، ولی او سیستم بدنیاش به اصطلاح اتو کشیده بود و ظاهر جوانی داشت و نشان نمیداد که ۵۰ سالش باشد ...» ادامه این خاطره از همرزم شهید جانباز «مجید نبیل» را در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۵۳۳۳۳ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۲/۱۳
«سرگرد علیار فرمانده عملیات حزب دمکرات یکی از افسران فراری پادگان مهاباد که به دموکرات پیوسته بود و در زمان کوتاهی توانسته بود جایگاه مستحکمی از اعتماد و علاقهمندی همسنگران دموکراتش را به خود جلب کند و باعث تقویت حزب شود ...» آنچه میخوانید بخشی از خاطرات یکی از فرماندهان دوران دفاع مقدس «منوچهر مهجور» است که تقدیم حضورتان میشود.
کد خبر: ۵۵۳۳۲۸ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۲/۱۳
برگی از خاطرات شهید «میوهچین»؛
«چند بار دیدم که علی داخل سنگر نشسته و در حال مطالعه کتاب است. جلو که رفتم دیدم کتاب زمان انگلیسی است، پرسیدم؛ علی چرا کتاب انگلیسی میخوانی؟ ...» آنچه میخوانید بخشی از خاطرات شهید «علی میوهچین» است که تقدیم حضورتان میشود.
کد خبر: ۵۵۳۱۷۲ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۲/۱۱
«یکی از خصوصیات شالباف این بود که به فعالیتهای مذهبی و نماز جماعت اهمیت میداد و به بچهها میگفت هنگامی که بیش از ۲ نفر در سنگر هستیم نماز جماعت بخوانیم ...» آنچه میخوانید بخشی از خاطرات شهید «مهدی شالباف» است که تقدیم حضورتان میشود.
کد خبر: ۵۵۳۱۳۲ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۲/۱۰
برگرفته از کتاب معلم شهر؛
«اکثر دانشجویان دانشسرا که در ارتباط با شهید چگینی بودند با برگزاری تحصن و فشارهایی که بر مسئولان دانشسرا وارد میکردند موفق شدند تا مسئولان وقت دانشسرا با تدریس شهید چگینی موافقت کنند ...» ادامه این خاطره از شهید ترور معلم «قدرتالله چگینی» را در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۵۳۱۲۳ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۲/۱۰
««عروسک چوبی»، یکی از کتابهایی بود که پدرم برای من خریده بود و خیلی از شبها خودش داستانش را به هنگام خواب، برایم میخواند. داستانی که شخصیت اصلی آن، دختری هم نام خودم، «زینب» بود ...» ادامه این خاطره از شهید رضا رجبی را در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۵۳۰۴۴ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۲/۰۹
«چند جا برایش خواستگاری رفتیم. هر جا که میرفتیم، میگفت من میخواهم بروم جبهه و اینجور حرفها و طرف هم جواب منفی میداد ...» آنچه میخوانید بخشی از خاطرات همرزم شهید «حجتالله صنعتکارآهنگریفرد» است که تقدیم حضورتان میشود.
کد خبر: ۵۵۲۸۷۱ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۲/۰۶
«نگهبانهای عراقی با کابل کنار هم ایستاده بودند و حدود ده، دوازده نفر از بچهها باید از کنار آنها رد میشدند. حالا دیگر هر چند تا کابل میخوردند نوش جانشان! یکی از برادران بسیجی ما حدود شانزده و هفده سال بیشتر نداشت ...» ادامه این خاطره از سید آزادگان شهید «حجتالاسلاموالمسلمین سیدعلیاکبر ابوترابیفرد» را در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۵۲۸۱۱ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۲/۰۵
«حمید دوست داشت هر شب مهمان داشته باشیم و با هم رفتوآمد کنیم و گفت مهمان حبیب خداست. این رفتوآمدها محبت ایجاد میکنه. در خونه ما به روی همه بازه ...» آنچه میخوانید بخشی از خاطرات شهید «حمید سیاهکالیمرادی» است که همزمان با سالروز ولادت این شهید بزرگوار تقدیم حضورتان میشود.
کد خبر: ۵۵۲۷۶۵ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۲/۰۴
برگی از خاطرات شهید دانشجو «سیاهپوش»؛
«بیکار نمیموند. هر وقت فرصتگیر میآورد یک کتاب میگرفت دستش. باید چند بار صداش میکردی تا متوجه بشه و بیاد توی باغ! ...» ادامه این خاطره از سردار گمنام دانشجوی شهید «سید ناصر سیاهپوش» را در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۵۲۶۳۱ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۱/۳۱
برگی از خاطرات شهدا؛
«موقعی که اذان ظهر یا مغرب گفته میشد، چون معمولاً شهید «رجایی»، دایمالوضو بود، منتظر بقیه میشد تا وضو بگیرند و در نماز جماعت حاضر شوند ...» ادامه این خاطره از شهید «محمدعلی رجایی» را در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۵۲۵۶۸ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۱/۳۰
«مرا برای شکنجه به اتاقی بردند که یک سروان جلو آمد و با فشار دست بر روی سینهام، مرا روی زمین خواباند. یک نفر مچ پاهایم را به هم بست. لحظهای بعد حس کردم دو چیزی همانند گیره به دو لاله گوشم وصل کردند. از سیمی که به زخم گردنم کشیده شد احتمال دادم باید وسیله برقی باشد ...» همزمان با روز ارتش، ادامه این خاطره از خلبان سرلشکر شهید «حسین لشگری» را در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۵۲۴۵۰ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۱/۲۹