زندگی شهید

آخرین اخبار:
زندگی شهید

«ابوالفضل»؛ ثمره توسل و ایمان مادر

مادر شهید «ابوالفضل علائیان» نقل می‌کند: « شش سالی بود که بچه‌دار نمی‌شدیم. به ائمه متوسل می‌شدم. هر مجلس روضه‌ای می‌رفتم، خدا را به آن امام قسم می‌دادم. یک روز سیدی که شال سبز به کمرش بسته بود، درِ خانه‌مان آمد. اعتقادی که به سید داشتم، نذرم را به او دادم و خواستم برای حاجتم دعا کند.»

تصمیمی برای خدا؛ آغاز راهی که با ایمان انتخاب شد

مادر شهید «غلامرضا کمیل» نقل می‌کند: «گفتم: اگه بسیج بری و چند روز هم توی پایگاه باشی خیالم راحته. خیلی جدی گفت: من برای خدا و دین می‌رم، برای رضایت کسی نمی‌رم.»

نوجوانی که با اشک و ایمان به خیبر رسید

مادر شهید «یدالله طحانیان» نقل می‌کند: «‌می‌رفت توی اتاق و در را می‌بست. گاهی وقت‌ها نگرانش می‌شدم و سرک می‌کشیدم. قرآن دستش بود و گریه می‌کرد.»

شهیدی که نان‌آور خانه بود و جان‌نثار وطن شد

شهید «علی حیدری»، بیست و چهارم آذرماه ۱۳۴۷ در روستای شوکت‌آباد دامغان به دنیا آمد. همه تلاش خود را کرد تا یار و مددکار مادر، برای تامین زندگی باشد. وی سرانجام بعد از رشادت‌های فراوان در بیست و دوم تیرماه ۱۳۶۷ به شهادت رسید.

گریه‌های پرسوز؛ گفت‌وگوی دو مادر در میدان شهادت

مادر شهید «علیرضا عرب‌لنگه» نقل می‌کند: «خانمی می‌گفت: پسرم توی جبهه سربازه! می‌خوام به حضرت ابوالفضل(ع) متوسل شم که محافظتش کنه! با اشاره جنازه روی دست‌های مردم رو نشونش دادم و گفتم: این جنازه پسرمه. ناباورانه نگاهم کرد و پرسید: ناراحت نیستی؟  گفتم: نه!»

سینه پر از مهر و قلبی روشن؛ بزم مردی که حق نامش را مردانه ادا کرد

شهید «علی خلمی» هفدهم مهرماه ۱۳۳۶ در روستای سرسبز کلاته‌رودبار دامغان به دنیا آمد. سینه پرمهرش به عشق مولا علی(ع) و ائمه اطهار(ع) می‌تپید. خوش به حال علی که حق نامش را مردانه ادا کرد. چهارم دی‌ماه ۱۳۶۵ در منطقه عملیاتی شلمچه، کربلای چهار به شهادت رسید.

اذان ظهر مهران، وقت پرواز فرشته‌ای از دیار سرخه

شهید «محمدحسن دولتی» هجدهم خرداد ۱۳۴۶ در شهرستان سرخه به دنیا آمد. او و پدرش در زمان انقلاب از فعالان سیاسی بودند. وس سرانجام در عملیات والفجر سه طی آزادسازی مهران در شانزدهم مرداد ۱۳۶۲ هنگام اذان ظهر دعوت حق را لبیک گفت.

پرچم افتاد، اما «حسین» قامتش افراشته ماند

پدر شهید «حسین جدیدی» نقل می‌کند: «خواب دیدم دو گروه با هم می‌جنگن. پرچم سبزی از دست یک نفر به زمین افتاد. هرچه داد زدم کسی اون رو بلند نکرد. از خواب پریدم. خوابم تعبیر شد. پرچمی که در خواب به زمین افتاد، مال حسین بود.»

شهید یزدان پناه از چین تا ماووت عراق

شهید نورالله یزدان پناه در سال ۱۳۴۴ متولد شد و شهید از بدو تشکیل و شروع انقلاب تا پیروزی انقلاب اسلامی نقش بسزایی ایفا کرد و بعد از پایان تحصیلات دوره راهنمایی در سال ۵۸ یکی از بنیان گذاران و مؤسسان سپاه گچساران بود و در همان سال برای مبارزه با گروهک تجزیه طلب دمکرات کردستان و ضد انقلاب عازم منطقه کردستان شد و سرانجام در سال ۱۳۶۶ در منطقه ماووت در استان سلیمانیه عراق به شهادت رسید.

دلش حال و هوای شهادت داشت

مادر شهید «محمدرضا خالصی‌دوست» نقل می‌کند: «از مزار شهدا که برگشت، رنگش شده بود مثل گچ. زد زیر گریه و آرام نمی‌شد. گفت: توی امامزاده دوستام رو دیدم که یکی‌یکی شهید شدن و کنار هم هستن. خیلی دلم گرفت به یاد اون روز‌هایی که با هم بودیم. یک سال بعد خودش هم رفت کنارشان.»

دخترم با تشویق «سید مصطفی» عاشق حجاب شد

مادر شهید «سید مصطفی حسینی» نقل می‌کند: «یک روز خواهرش را روی پایش نشاند و گفت: حالا که اینقدر قشنگ حجابت رو رعایت می‌کنی، یک جایزه خوب پیشم داری. تشویق‌های او باعث شد دخترم از بچگی علاقه‌ خاصی نسبت به حجاب داشته باشد.»

خدا تشییع باشکوهی قسمت‌مون کنه!

هم‌رزم شهید «علی حمیدی» نقل می‌کند: «برخورد کردیم به تشییع پیکر شهیدی که از قضا سرباز بود. حدود دو ساعت بعد با تشییع پیکر دیگری برخورد کردیم که با مرگ طبیعی مرحوم شده بود. پرسیدم: کدوم یکی رو می‌پسندی؟ گفت: معلومه اولی. بعد آهی کشید و گفت: خدا قسمت‌مون کنه.»

«سید محمود»، فرزندی از تبار پاکی و نور

شهید «سید محمود حیدری‌نژاد» یکم فروردین ۱۳۴۷ در روستای آستانه از توابع شهرستان دامغان متولد شد. پدرش نام زیبای او را با توسل به سلاله سادات، محمود خواند. سید محمود، فرزندی از تبار پاکی و نور.

تمام فکر و ذکرش آخرت بود

شهید «حسن خادمیان» بیست و هشتم تیرماه ۱۳۴۲ در شهرستان دامغان به دنیا آمد. به طور کلی دل بستگی به دنیا نداشت و بیشتر به آخرت می‌اندیشید. فردی منظم و با سلیقه بود و به نظافت شخصی اهمیت می‌داد. به کار کسی کار نداشت و معمولاً ساکت و سر به زیر بود.

فرمان ولی خدا را نباید عقب بیندازیم

مادر شهید «محمدمهدی خادمیان» نقل می‌کند: «گفتم: صبر کن یک کاسه آبی بیارم که ان‌شاءالله سالم برگردی! جواب داد: فقط باید خدا نگه دارم باشه. از اون گذشته فرمان امام رو نباید عقب بندازیم حتی یک ساعت.»

از همان کوچکی سعی می‌کرد روی پای خودش بایستد

خواهر شهید «حمیدرضا رسولی‌نژاد» نقل می‌کند: «از همان کوچکی سعی می‌کرد روی پای خودش بایستد. اگر کسی خانه نبود، گرسنه نمی‌ماند و چیزی برای خودش می‌پخت.»

الگویی برای اخلاص

هم‌رزم شهید «محمدحسین تولی» نقل می‌کند: «با همه توانمندی که داشت از این که کنار نیروهای عادی کار می‌کرد خیلی خوشحال بود و همه می‌دیدند که چطور با جان و دل کار می‌کند و از او کار کردن خالصانه را یاد می‌گرفتند.»

من دیگه جبهه‌ای شدم!

پدر شهید «مرتضی پازوکی» نقل می‌کند: «بسیج فقط با رضایت پدر اعزام می‌کرد. یک راه به ذهنش رسید: کلک. یک روز وقتی پدر از خواب بیدار شد، دید انگشتش جوهری شده. مرتضی خندید و گفت: من دیگه جبهه‌ای شدم.»

شهادت، پایان هم‌عهدی «یحیی» با دوستانش بود

شهید «یحیی بینائیان» بیست و ششم آذرماه ۱۳۳۸ در روستای کلاته از توابع شهرستان دامغان به دنیا آمد. در زمان جنگ تحمیلی به جبهه اعزام شد. با دوستانش عهدی بست بس بزرگ! این که تا آخر و تا نابودی دشمن در صف مبارزان بمانند و او بر عهد خود ماند و شهادت پایان خوش این هم‌عهدی‌اش با دوستانش بود.

نماز وقتی بیشتر مزه می‌ده که بتونی خستگی و گشنگی رو به‌خاطر خدا کنار بگذاری

خواهر شهید «علی‌اکبر بصیری» نقل می‌کند: «علی‌اکبر کنارم سر سفره نشست. دستی به سرم کشید و گفت: آبجی جان! نماز هم وقتی بیشتر مزه می‌ده که بتونی خستگی و گشنگی رو به خاطر خدا بگذاری کنار!»
طراحی و تولید: ایران سامانه