برگی از خاطرات شهید بهتویی؛
«بعد از اتمام کار، ایشان به آقای علیاکبری بیسیم زد که چه کاری کردی؟ آیا گوجهها هنوز نرسیدهاند؟ گوجههای ما که تمام شد! و آقای علیاکبری پاسخ داد که ماشاءالله به این زودی! و آقای بهتویی فرمود: بله حتی تیربار عراقیها را نیز با خود آوردیم ...» آنچه میخوانید بخشی از خاطرات همرزم شهید «رجبعلی بهتویی» است که تقدیم حضورتان میشود.
کد خبر: ۵۲۹۶۹۳ تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۱۲/۰۲
برگی از خاطرات دفاع مقدس؛
«یک روز فرماندهان اعلام کردند، آنهایی که در کوهنوردی مشکلی دارند و یا به دلیل کهولت سن نمیتوانند از کوه بالا بروند، از صف بیرون بیایند، سپس گفت با سه شماره به طرف قله کوه بدوید و پایین بیاید ...» ادامه این خاطره را از زبان رزمنده دفاع مقدس «بهرام ایراندوست» در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۲۹۶۸۲ تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۱۱/۳۰
تاریخ شفاهی والدین شهدا؛
شهید «ابوالفضل بهرامپور» سی ام شهریور ۱۳۶۴، در شهرستان خرم آباد به دنیا آمد. پدرش صیدمحمد، کارمند سازمان فنی و حرفه ای بود و مادرش خدابس نام داشت. تا پایان دوره متوسطه درس خواند و دیپلم گرفت. گروهبان یکم نیروی انتظامی بود. بیست و پنجم مهر ۱۳۸۷، در مرغاب کوه طبس هنگام شرکت در مانور بر اثر انفجار گلوله به شهادت رسید. مزار او در زادگاهش واقع است.
کد خبر: ۵۲۹۶۳۶ تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۱۱/۲۸
حکایت شهادت شهید علی رضا صالح غفاری؛
«شهید حسین صالح غفاری» از شهادت «شهید علی رضا صالح غفاری» نقل می کند. شهیدی که زمزمه این بیت همه آرزویش بود و به این خواسته قلبی خود نیز رسید: «ای خوشا با فرق خونین در لقاء یار رفتن/سر جدا پیکر جدا در محفل دلدار رفتن»
کد خبر: ۵۲۹۵۵۴ تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۱۱/۲۷
برگی از خاطرات دفاع مقدس؛
«امروز و دیروز دشمن کافر منطقه را بمباران شیمیایی کرد به طوری که تعدادی از عزیزان ما مجروح شدند و من که از بیرون میآمدم ماسک نداشتم، بلافاصله خودم را به سنگر رسانده و ماسک زدم ...» ادامه این خاطره از نویسنده و رزمنده دفاع مقدس «کامبیز فتحیلوشانی» را در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۲۹۵۳۳ تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۱۱/۲۷
«پدر با مهربانی دلداریام میداد و میگفت: پسرم یک وقت غصه نخوری تا من از جبهه برگردم حتما دوچرخه شما هم آماده شده است با هم میرویم و آن را میخریم ...» آنچه میخوانید بخشی از خاطرات پسر شهید «محمدعلی برجی» است که در آستانه ولادت امام علی(ع) و روز پدر تقدیم حضورتان میشود.
کد خبر: ۵۲۹۴۳۸ تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۱۱/۲۵
«هر وقت به مزار شهدا میروم مینشینم کنار مقبره شهید محسن گلناری. خدا رحمتش کند. آن زمان دانشآموز بودم. در سال ۶۰ به سفارش ایشان نامهام به منطقه جنگی رفت و برایش جوابی آمد. در همان ارتباط دو برادری شدیم که همدیگر را تازه یافتهایم ...» ادامه این خاطره از «علیرضا درزی علیپوران» را در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۲۹۳۲۴ تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۱۱/۲۴
خاطرات خواهر شهید «محمدرضا احمدیانی پیردوستی»؛
خواهر شهید «محمدرضا احمدیانی پیردوستی» در بیان خاطرات برادرش می گوید: وقتی دوستانش حاضر به رفتن جبهه نشدند، فامیل به محمدرضا گفتند: حالا که هیچ کدام از دوستانت حاضر به رفتن نشدند تو هم نرو اما گفت: برای اسلام خونم به جوش آمده است و هیچ کس نمی تواند مانع از رفتن من شود.
کد خبر: ۵۲۹۲۹۵ تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۱۱/۲۴
برگرفته از نامههای دفاع مقدس؛
«انشاءالله خداوند مرا به راه راست هدایت فرماید تا بتوانیم قطرهای از الطاف خداوند را درک کنیم. باشد که هر چه زودتر بتوانیم بار سنگین گناه را سبک کنیم و بتوانیم به لقاءالله برسیم ...» این خاطره را در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۲۹۱۸۹ تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۱۱/۲۳
«در ایامی که شکنجه میشدم خورد و خوراک نداشتم. همهاش سعی داشتم غذای کمتری بخورم. چون همیشه آرزو میکردم که حتی اگر شده زیر شکنجهها از بین بروم، ولی اطلاعاتی لو ندهم که سبب دستگیری چند برادر دینی شود ...» ادامه این خاطره را از زندانی سیاسی قبل انقلاب «سید مرتضی نبوی» در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۲۹۰۶۸ تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۱۱/۲۱
شهید مدافع حرم سید نوراله حسینی از شهدای والامقام لشکر فاطمیون است که برای دفاع از ارزش ها و دفاع از حرم حضرت زینب (س) راهی کشور سوریه شد و برای نابودی گروه تروریستی داعش از جان خود مضایقه نداشت.
کد خبر: ۵۲۹۰۰۹ تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۱۱/۲۰
برگی از زندگی نامه شهید مدافع حرم «سید عبداله حسینی»
سید عبداله در امور اجتماعی و مذهبی شرکت فعال داشت؛ در هیئتهای سینهزنی، نوحهخوانی میکرد. در این خصوص به مرثیه خوانی حضرت علی اصغر (ع) علاقه خاصی داشت.
کد خبر: ۵۲۸۹۷۸ تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۱۱/۲۰
روایت «نجف زراعت پیشه» از شهید «حسن نوابی»؛
«نجف زراعت پیشه» در بیان خاطرات خود از شهید «حسن نوابی» می گوید: خیلی ها نیروی تیپ امام حسن مجتبی (ع) بودند اما «حسن نوابی» یکی از محبوب ترین فرماندهان ما بود.
کد خبر: ۵۲۸۹۷۳ تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۱۱/۲۰
«شیء همراه با صدای صوت، از داخل کوچه پرتاب شد و به روی گلدانهای داخل حیاط افتاد. مادر ناخودآگاه به طرفش رفت، چون تصور کرده بود بچهها شیطنت کرده و چیزی را داخل خانه انداختهاند. در حال برداشتن آن شیء بود که صدای مهیبی بلند شد و مادر به گوشهای پرتاب شدند. صدا آنقدر شدید و وحشتناک بود که انگار بمب منفجر شده است ...» ادامه این خاطره از جانباز «صغری بیگممیرکمالی مادر شهیدان علیرضا و عبدالحسین مشاطان» را در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۲۸۹۷۰ تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۱۱/۲۰
سرپرست دانشگاه لرستان:
سرپرست دانشگاه لرستان با بیان اینکه خاطرات شهدا باید با همکاری خانوادههای معظم شهدا، ثبت و ضبط شود، اظهار کرد: مدیریت فناوری اطلاعات دانشگاه لرستان یک آیتم ویژه برای معرفی شهدا در سایت اصلی دانشگاه لرستان، طراحی و ایجاد کند.
کد خبر: ۵۲۸۹۴۱ تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۱۱/۱۹
«وقتی از تهران به قزوین رسیدم پلیس آمد و مرا تفتیش کرد و از جیب من یک قطعه شعر که بر علیه شاه بود در آورد لذا مرا دستگیر کردند ...» آنچه میخوانید بخشی از خاطرات خواندنی زندانی سیاسی قبل از انقلاب، شهید «محمدعلی رجایی» است که تقدیم حضورتان میشود.
کد خبر: ۵۲۸۸۸۴ تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۱۱/۱۹
«هرگاه ما را به اتاق اسدی میبردند، حالت غیرعادی و چهره برافروخته و فحشهای رکیک و توهینآمیزی که لحظهای از دهانش نمیافتاد و نشان از مستیاش میداد. به هر حال وقتی وارد اتاق اسدی شدم، گفت: چند روز در بیمارستان خوردی، خوابدی و سرحال آمدی، حالا باید موتورت را پیاده کرد! ...» آنچه میخوانید بخشی از خاطرات خواندنی زندانی سیاسی قبل از انقلاب، مرحوم جانباز «محمدحسین خاکساران» است که تقدیم حضورتان میشود.
کد خبر: ۵۲۸۸۷۸ تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۱۱/۱۹
«منافقین یک بار نصف شب سال ۶۱ به منزل ما حمله کردند، آن شب تیراندازی شد و من قدری ترسیده بودم و در آن زمان من باردار بودم که فرزندم سقط شد، از این لحظات زیاد داشتم که همیشه با ترس همراه بود ...» آنچه میخوانید بخشی از خاطرات همسر آیتالله «هادی باریکبین» از مبارزان انقلابی است که تقدیم حضورتان میشود.
کد خبر: ۵۲۸۸۵۲ تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۱۱/۱۸
«کبری هنوز پایش را به پشت بام نگذاشته بود که با صدای شلیکی، فریاد وحشتناکی میزند: «آخ سوختم» و نقش پلههای ساختمان میشود. برادرش سریع خود را بالای سرش میرساند، بلافاصله او را به اتاق منتقل کرده و میبیند که پهلویش خونریزی دارد ...» ادامه این خاطره از شهید «کبری وحیدیقزوینی» را در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۲۸۷۲۸ تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۱۱/۱۷
«آثار سوختگی شدید ناشی از شکنجه روی آرنج دست راستش بود که باعث میشد نتواند به راحتی دستش را خم و راست کند. همسرم علت را از او پرسید. گفت: ساواک دید گوشت دستم زیاد است، کمی نازکش کرد! ...» آنچه میخوانید بخشی از خاطرات شهید ترور معلم «قدرتالله چگینی» است که تقدیم حضورتان میشود.
کد خبر: ۵۲۸۷۲۷ تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۱۱/۱۷