نوید شاهد | فرهنگ ایثار و شهادت

برچسب ها - خاطرات شهدا
«راننده آمبولانس گفت من تا اینجا مأموریت داشتم شما خودتان وسیله جور کنید و بروید. ما از آمبولانس پیاده شدیم و سوار یک بلیزر قدیمی شدیم. مصیب صندلی عقب نشست و پایش را روی صندلی دراز کرد. من هم جلو نشستم. در این رفت‌وآمد‌ها مصیب با اینکه درد می‌کشید هیچ نمی‌گفت ...» آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات شهید «مصیب مرادی‌کشمرزی» است که تقدیم حضورتان می‌شود.
کد خبر: ۵۳۹۸۳۶   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۶/۰۸

قسمت نخست خاطرات شهید سید حسین تقوی
پدر شهید «سید حسین تقوی» نقل می‌کند: «قرآن روی طاقچه اتاق بهترین دوستش بود. بیشتر از این که با ما صحبت کند با قرآن و خدایش خلوت می‌کرد، زیرا فقط خدایش دانای شور و بی‌پروایی‌اش بود.»
کد خبر: ۵۳۹۸۲۵   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۶/۰۸

خاطره‌ای از مادر شهید «سعید شالی»
مادر شهید تعریف می‌کند: پاتوق سعید، مسجد نظربیگ بود و در آنجا به قرائت قرآن و دعا می‌پرداخت.
کد خبر: ۵۳۹۷۸۹   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۶/۰۷

برگی از خاطرات شهید رجایی؛
«وقتی سند هزینه تعویض موکت را برای امضا پیش آقای رجایی بردم نگاهی کرد و پرسید چه کسی دستور داده این موکت تعویض شود گفتم فلانی. او را خواست و پرسید برای چه دستور تعویض موکت را داده‌اید؟ ...» آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات شهید «محمدعلی رجایی» است که به مناسبت گرامیداشت هفته دولت تقدیم حضورتان می‌شود.
کد خبر: ۵۳۹۷۸۲   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۶/۰۷

مادر شهید «فتحعلی آل‌حکمت» نقل می‌کند: «بهش گفتم: نمی‌خوای زن بگیری؟ گفت: کدوم جوونیه که نخواد زن بگیره. الآن دفاع از اسلام واجب تره. دعا کن عاقبت به خیر بشم. اگه این اتفاق بیفته هم بهم زن می‌دن و هم می‌تونم هفتاد تا از شما رو شفاعت کنم.»
کد خبر: ۵۳۹۷۵۸   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۶/۰۷

« در برخورد اول با او احساس می‌کردی، پناهی پیدا کرده‌ایم یک دوست قدیمی کسی که می‌شد بهش اعتماد کرد ...» ادامه این خاطره از شهید «سید علی‌اکبر حاج سیدجوادی» را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۳۹۷۲۶   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۶/۰۶

«شایعه حمله حدود چند روز بود که بر سر زبان‌ها افتاده بود و همه انتظار داشتیم که در چند روز آینده حمله‌ای گسترده به مواضع دشمنان برای آزادسازی شهر سوسنگرد و تثبیت مواضع نیرو‌های خودی انجام شود که پس از روستا‌های حمیدیه و کوت عبدالله در منطقه هویزه مستقر بودند ...» ادامه این خاطره را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۳۹۶۶۷   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۶/۰۵

«از آنجا که نام پدر و نامزدم در شناسنامه رجبعلی بود. تصمیم گرفتم با اسم دیگری صدایش کنم موضوع را با او در میان گذاشتم بعد از اندک سکوت لبانش را برگرداند و گفت، چون ماه رجب به دنیا آمدم اسمم را گذاشتند رجبعلی! ... قربانی‌شان بروم! ...» آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات شهید «رجبعلی قربانی‌موینی» است که تقدیم حضورتان می‌شود.
کد خبر: ۵۳۹۵۳۱   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۶/۰۳

برگی از خاطرات شهید دولت، ناصرخانی؛
«پسرم در نامه نوشته بود، مادر من را ببخش که به شما نگفتم که به جبهه می‌روم، هر وقت جایم معلوم شد، برایت نامه می‌نویسم ...» آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات شهید «ناصر باباخانی» است که تقدیم حضورتان می‌شود.
کد خبر: ۵۳۹۵۰۲   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۶/۰۲

حیدر در خواب به دوستش گفته بود: «اگه می‌خواهی به مقام شهدا برسی، نماز اول وقتتون ترک نشه. نماز اول وقت کمتر از شهادت نیست.»
کد خبر: ۵۳۹۴۲۱   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۵/۳۱

«برخی از رزمندگان مجروحیت‌هایی در بخش‌هایی از بدنشان داشتند، اما مجروح قطع‌نخاعی برایشان مفهوم نبود و به‌درستی نمی‌دانستیم قطع نخاع یعنی چه و کسی مثل مجید آقا چه سرنوشتی در انتظارش می‌باشد ...» ادامه این خاطره از شهید جانباز «مجید نبیل» را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۳۹۴۱۱   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۵/۳۱

خاطرات برادر شهید مریوند؛
پس از مدت‌ها تفحص، پیکر سوخته اش را در کنار همرزمانش یافتیم که در داخل پوتین با ماژیک قرمز نوشته بود، مریوند.
کد خبر: ۵۳۹۳۸۶   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۵/۳۱

برادر شهید «امرالله بختیان» نقل می‌کند: «او را در روز قدس به خاک سپردند تا در روز حساب، کتابش خالی نباشد.»
کد خبر: ۵۳۹۳۵۳   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۵/۳۰

«چند لحظه بعد امام بلند شدند و گل‌ها را یکی‌یکی به گردن اسرا از جمله خودم انداختند که از خواب پریدم. از خواب که بیدار شدم رفتم سراغ یکی از آزاده‌ها که تعبیر خواب بلد بود خوابم را برایش تعریف کردم خیلی خوشحال شد ...» ادامه این خاطره از آزاده و جانباز «عزیزالله فرجی‌زاده» را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۳۹۳۳۶   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۵/۳۰

«اتاق من که وزیر مشاور در امور اجرایی بوده همراه با کسی که قائم‌مقام من بود اتاق کوچکی در طبقه چهارم نخست‌وزیری بود این‌ها همه برای آن بود که مثل سابق، بهترین اتاق‌ها را در اختیار وزرا و معاونان آن‌ها قرار ندهند که تدریجاً خلقیات مسئولان تغییر کند و اسیر پست و مقام شوند ...» آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات شهید «محمدعلی رجایی» است که در آستانه گرامیداشت هفته دولت تقدیم حضورتان می‌شود.
کد خبر: ۵۳۹۳۳۵   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۵/۳۰

«با آن وضعیت جسمی‌اش فرزندم را همراه با آن دستگاه از پله‌ها پایین می‌آورد، چون شیمیایی بود موقع پایین آوردن دستگاه و بچه، سینه‌اش خس‌خس می‌کرد و من شرمنده این همه ایثار و گذشت و خانواده دوستی‌اش می‌شدم ...» آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات دختر شهید «مسیب مرادی‌کشمرزی» است که تقدیم حضورتان می‌شود.
کد خبر: ۵۳۹۰۵۰   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۵/۲۵

برگی از خاطرات دفاع مقدس؛
«گرسنگی از یک طرف و آن اوضاع پیش آمده از طرف دیگر حال خوشی برایم باقی نگذاشته بود بی‌حال و با حالت تند و قیافه‌ای عصبانی و با اشاره دست رزمنده اصفهانی را از خود راندم. اصلا دست خودم نبود و نمی‌دانم آن لحظه چرا با او این چنین رفتاری کردم ...» ادامه این خاطره از «حسین شمس‌دوست» در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۳۸۹۸۳   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۵/۲۴

قسمت نخست خاطرات شهید ابراهیم الماسی
کلی کتاب و پوستر خرید و برد کردستان. می‌گفت: «می‌خوام اونجا بیشتر با انقلاب و امام آشنا بشن.»
کد خبر: ۵۳۸۹۷۹   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۵/۲۴

«در سرمای زمستان تکریت تنها یک دست لباس خواب نازک پوشش بچه‌ها بود و عراقی‌ها نیز برای تحت فشار قرار دادن اسرا آنان را از آسایشگاه خارج نموده و مجبور می‌کردند در فضای باز محوطه قدم بزنند تا از باد‌های سوزناک بی‌نصیب نمانند ...» ادامه این خاطره از آزاده سرافراز و جانباز «یوسف ترابی» را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۳۸۹۶۵   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۵/۲۴

برادر شهید «آیت الله بهاء الدین عراقی»؛
برادر شهید «آیت الله بهاء الدین عراقی» می گوید: اصرار داشتند که نمازهایشان را به جماعت و حتی الامکان در مسجد بخوانند. حتی قبل از انقلاب، بچه های کوچک را تشویق می کردند و برایشان بستنی می خریدند که به مسجد بیایند. حاج آقا با همه شوخی و خوش و بش می کرد، به همه محبت می کرد، خیلی گرم بود.
کد خبر: ۵۳۸۹۲۵   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۵/۲۳