شهید " شهید اسماعيل پيمانگو " در محل کار خود دست به توزیع اعلامیه هایی که در پاریس منتشر می شد زد. کسی باور نمی کرد که توزیع این اعلامیه ها کار او باشد، زیرا ظاهرش او را انسانی بی تفاوت در مقابل اتقاقات سیاسی نشان می داد اما درون او چیزی غیر از این بود.
همسر شهید " اسماعيل پيمانگو " در خاطراتش می گوید که در آخرین دیداری که من با اسماعیل داشتم، او را با اسپند، آب و قرآن بدرقه کردم. رفت، به شهادت رسید و دیگر بازنگشت.
شهید "اسماعیل پیمانگو" در وصیت نامه خود چنین نوشته است که به یادآور زمانی که سنگ لحد بر روی تو می گذارند؛ اینجاست که سوره مبارکه والعصر را می فهمی؛ قسم عصر و زمان را درک می کنی و اهمیت عصر زمان را تشخیص می دهی.
شهید "غلامرضا توکلی" در آخرین دیدارش با خانواده قبل از اعزام به آن ها چنین گفت که من از بیت المال تغذیه کردم و باید به وطنم خدمت کنم تا وجدانم راحت باشد. اگر من تا یک ماه دیگر برنگشتم بدانید که شهید شده ام. من امانتی بیش نزد شما نیستم.
شهید "تیمور بابایی" به عنوان ستوان یکم ارتش در جبهه حضور یافت. بر اثر اصابت ترکش به بدن، به لقای پروردگار خود پیوست. او فرمانده ای با لیاقت و شجاع بود که لحظه ای در وظیفه خود سستی نکرد.
با اینکه شهید "غلامرضا بیک محمدی درمنی" علاقمند به ادامه تحصیل بود، ولی مسئله جنگ را مهم تر از آن تشخیص، دفاع از میهن اسلامی را سرلوحه کارهای خود قرار داد و خود را زودتر از موعد مقرر به سربازی معرفی کرد.
شهید "غلامرضا بیک محمدی درمنی" با خط خوشی که داشت سر تا سر دیوارهای محله را با شعار و نقاشی های گویا و زنده به کار می گرفت. هم اکنون پس از سالیان هنوز آثار او بر دیوارهای مکان سکونتش باقی ست و مردم با بارسازی آن نقاشی ها نمی گذارند که آثارش از بین برود.
خانواده شهید "امیر ایزدی" تعریف می کنند که گاهی هنوز حضور فرزندشان را در خانه حس می کنند، در مشکلات از او کمک می خواهند و بسیار او را در خواب می بینند؛ آنقدر که انگار هنوز با آن ها زندگی می کند.
شهید "عماد آرم" در آخرین نامه خود به خانواده اش از بازگشتش در 15 روز دیگر خبر داد. چند روز به بازگشتش مانده بود که در حال رساندن وسایل امداد، بر اثر اصابت گلوله برای همیشه در جبهه ها ماند.
شهید "امیر ایزدی" در وصیت نامه اش خطاب به مادرش می نویسد مادر جان نمی دانم ارزش و لیاقت شهادت را دارم یا نه، ولی دوست دارم در راه وطن و اسلام عزیز جان فشانی کنم. پایگاه خبری نوید شاهد از نسخه اصلی و دست نویس وصیت نامه این شهید رونمایی کرد.
در تابوت را که باز کردم چند تکه استخوان دیدم و یک پلاک. توی سرم می زدم. مسئول بنیاد شهید گفت: خانم صفری! تو رو خدا بذار سر جاش. این استخوان ها پودر میشه». از جمشیدم که حالا چند تکه استخوان بود و یک پلاک، با خون دل خداحافظی کردم!
شهید "امیر ایزدی" در وصیت نامه خود خطاب به مادرش چنین می نویسد که مادر جان اگر پسرت لیاقت شهادت را داشت این را بدان که راهم را پیدا کرده ام و دیگر در این دنیای ظاهری چیزی در هوس ندارم ، دوست دارم هرچه زودتر به لقاء الله برسم .
شهید " محمود اسدزاده قره شيران " در انتهای نامه ی پر تب و تاب خود که خطاب به مادرش نوشته چنین گفته است که نامه ای که هرگز به دست مادر نخواهد رسید. اگر روزی مجبور باشم این نامه را برای بهترین کسم، برای عزیزتر از جانم خواهم فرستاد. به امید روزی که هرگز این اتفاق نیافتد.