نوید شاهد | فرهنگ ایثار و شهادت

برچسب ها - خاطرات
«محمد حیدری نسب» از جانبازان 70 درصد هرمزگانی در دوران دفاع مقدس، با بیان خاطرات ی درخصوص نحوه مجروحیت خودش اینطور می‌گوید: «زمانی‌که خمپاره در یک متری من افتاد، بر اثر موج انفجار بر روی زمین افتادم، همان جا احساس کردم که چشمانم دیگر نمی‌بیند. شخصی آمد و من را بلند کرد و داخل ماشین امداد گذاشت. در طول مسیر، متوجه اطرافم نبودم تا اینکه به بیمارستان صحرایی سنندج رسیدم.»
کد خبر: ۵۵۵۱۲۸   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۳/۱۰

«آسمان، آبی‌تر» مجموعه کلیپ‌های مصاحبه با والدین شهدا و آزادگان و جانبازان دفاع مقدس استان یزد است. این برنامه در استودیو بنیاد شهید و امور ایثارگران با همکاری صدا و سیمای مرکز استان ضبط و پس از تدوین از شبکه استانی یزد پخش می‌شود. این قسمت از «آسمان، آبی‌تر» با مادر شهید «محمود جعفری نعیمی» به مصاحبه پرداخته است. مادر شهید والامقام چنین روایت می کند: «16 سال چشم به راه آمدن پیکر تنها پسرم بودم.» نوید شاهد شما را به دیدن این مصاحبه دعوت می‌کند.
کد خبر: ۵۵۵۰۸۹   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۳/۰۸

اسناد افتخار/
شهید «فهد یاسمی» که سال‌ها در جبهه‌ها جهت دفاع از وطن حضور و آرزوی شهادت داشت، بعد از جنگ درِ باغ شهادت به رویش گشوده شد و سرانجام فروردین ۱۳۷۱ به علت برخورد با مواد منفجره به درجه رفیع شهادت نایل آمد. مادر گرانقدر شهید می‌گوید: «مشغول پخت نان بودم که خبر شهادت پسرم را آوردند.» در ادامه فیلم این مصاحبه منتشر می‌شود.
کد خبر: ۵۵۵۰۸۳   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۳/۰۸

قسمت دوم خاطرات شهید «علی نیکوئی»
دوست شهید «علی نیکوئی» نقل می‌کند: «چشم به چشمش دوختم. نور لامپ‌های حجله، زیبایی عکسش را چند برابر کرده بود. برگشتم علی را دیدم. اولش فکر کردم خیالاتی شدم، ولی مثل اینکه خودش بود. با لبخند گفت: هر وقت خواستی من رو ببینی بیا پاچنار، جلوی میدون ابوذر. سکوی پاچنار پاتوق دوستانه ما چند نفر بود. خواستم بپرسم: تو که شهید، شدی، چه جوری می‌یای؟»
کد خبر: ۵۵۵۰۷۳   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۳/۰۹

گفتگوی تصویری با همسر شهید «مهدی شلانی»
«والیه پیری» می‌گوید: 12 سال با مهدی زندگی کردم حتی یکبار هم از او ناراحت نشدم. با شهیدسید محمد سعید جعفری مثل برادر بود و با هم بودند در سردشت فرماندهی پادگان را به عهده داشت با او تماس می‌گیرند که نیاز به مهمات دارند که شهید خودش مهمات را می‌رساند و در راه برگشت با اصابت ترکش دشمن به شهادت می‌رسد.
کد خبر: ۵۵۵۰۵۸   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۳/۰۷

قسمت نخست خاطرات شهید «علی نیکوئی»
هم‌رزم شهید «علی نیکوئی» نقل می‌کند: «گفتم: چفیه‌ات رو لازم داری؟ اشکالی نداره، بیا چفیه من رو بگیر. راضی نشد. اصرار کردم. با دلخوری گفت: واسه چی اصرار می‌کنی؟ اگه من شهید بشم، چفیه‌ات خونی می‌شه، نمی‌تونم بهت پس بدم.»
کد خبر: ۵۵۵۰۱۰   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۳/۰۸

«ساختمان خیلی قدیمی بود پله‌هایش باریک و ناجور بود با هزار مشقت حمید به‌همراه صاحب‌خانه و پسرشان وسایل ما را برده بودند، طبقه بالا و وسایل صاحب‌خانه را آورده بودند پایین. حمید معمولاً دوست داشت این‌طور کار‌ها را خودش انجام بدهد تا مزاحم کسی نشود برای همین کسی را خبر نکرده بود ...» آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات شهید «حمید سیاه‌کالی‌مرادی» است که تقدیم حضورتان می‌شود.
کد خبر: ۵۵۵۰۰۵   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۳/۰۷

برگی از خاطرات همسر شهید «علی‌کرم چگینی»؛
«در آن جشن، دنبال بازیگوشی بودم البته در آن سن‌وسال طبیعی است در حالی که خانواده همسرم مرا زیر نظر گرفته بودند چشمشان که به من افتاده بود، پرس‌وجو کرده بودند. این دختر کیه و فامیلم گفته بودند، دختر فلانی ...» آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات همسر شهید «علی‌کرم چگینی» است که تقدیم حضورتان می‌شود.
کد خبر: ۵۵۵۰۰۰   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۳/۰۷

«آسمان، آبی‌تر» مجموعه کلیپ‌های مصاحبه با والدین شهدا، آزادگان و جانبازان دفاع مقدس استان یزد است. این برنامه در استودیو بنیاد شهید و امور ایثارگران با همکاری صدا و سیمای مرکز استان ضبط و پس از تدوین از شبکه استانی یزد پخش می‌شود. این قسمت از «آسمان، آبی‌تر» با آزاده و جانباز سرافراز «محمود شاهپور زاده بافقی» به مصاحبه پرداخته است. این آزاده و جانباز سرافراز چنین روایت می‌کند: «روز اعلام فوت امام خمینی (ره) در اسارت هیچکس غذا نخورد.» نوید شاهد شما را به دیدن این مصاحبه دعوت می‌کند.
کد خبر: ۵۵۴۹۷۰   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۳/۰۶

اندر خاطرات دوران اسارت؛
از کار‌های دستی و مفید، ساختن تسبیح با هسته خرما بود. هر چند ماه یک بار عراقی‌ها مقدار کمی خرما به ما می‌دادند بچه‌ها هسته‌ها را دور نمی‌نداختند و همه هسته‌ها را می‌دادند به کسانی که علاقه داشتند با آن‌ها تسبیح درست کنند. هیچ وسیله‌ای برای این کار در دست نبود. با خلاقیت و ظرافت خاصی آن‌ها را به کف سیمانی آسایشگاه می‌سائیدند تا به‌صورت مستطیل در می‌آمد. مرحله بعد یک اندازه کردن آن‌ها و شکل دادن به مستطیل‌ها به اندازه دلخواه بود... در ادامه این خاطره از آزاده ایلامی محمد سلطانی منتشر می‌شود.
کد خبر: ۵۵۴۹۴۷   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۳/۰۶

خاطرات شفاهی والدین شهدا؛
مادر شهید «علی اکبر جدیدی» در خاطرات ی از فرزند شهیدش گفت: «من روزه بودم که علی اکبر به دنیا آمد. علی اکبر خیلی ساده زندگی می کرد و بسیار بخشنده بود. کفاشی می کرد که تصمیم گرفت کار را رها کند و به جبهه برود.»
کد خبر: ۵۵۴۹۲۰   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۳/۰۹

خاطرات شفاهی والدین شهدا؛
مادر شهید «حمیدرضا افسری» در خاطرات ی از فرزند شهیدش گفت: «حمیدرضا بعد از پایان تحصیل ابتدایی مشغول به کار شد و سال 1363 از طریق دستکاری شناسنامه راهی جبهه شد. بعد از شهادت پسر عمویش علاقه‌اش به جبهه بیشتر شد و طاقت ماندن نداشت و بعد از دوره آموزشی در جبهه شهید شد.»
کد خبر: ۵۵۴۹۱۹   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۳/۰۸

خاطرات شفاهی والدین شهدا؛
پدر شهید «محمد خاکپور» در خاطرات ی از فرزند شهیدش گفت: «محمد که به دنیا آمد، خیر و برکت به خانه ما وارد شد و زندگیمان متحول شد. چهارده سالگی خواست به جبهه برود. 4 سال که در جبهه بود شیمیایی شد؛ مدتی که در بستر مجروحیت شیمیایی بود خیلی بی‌طاقتی می‌کرد با آن که مجروح بود مجدد به جبهه رفت و این‌بار که مجدد مورد مجروحیت قرار گرفت به شهادت رسید.»
کد خبر: ۵۵۴۹۱۸   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۳/۱۳

خاطرات شفاهی والدین شهدا؛
مادر شهید «مقصود آجرلو» در خاطرات ی از فرزند شهیدش گفت: «مقصود مرخصی که آمده بود یک عکس از خود را قاب کرده بود و برایم آورد که یادگاری باشد برایم از او.»
کد خبر: ۵۵۴۹۱۷   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۳/۱۱

خاطرات شفاهی والدین شهدا؛
مادر شهید "علی نجات ملکی" در خاطرات ی از فرزند شهیدش گفت: «علی نجات از کودکی کار می کرد. 18 سالگی رفت سربازی و برای همه بخشنده بود. »
کد خبر: ۵۵۴۹۱۶   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۳/۱۱

خاطرات شفاهی والدین شهدا؛
مادر شهید "ابوالفضل شریف زاده" در خاطرات ی از فرزندش می گوید:«ابوالفضل پاسدار بود. او فرزند بسیار آرام و سربه‌زیری بود. وقتی خبر شهادتش را شنیدم به صورت خود لطمه زدم و شیون می‌کردم بعد بلند شدم و گفتم پاسدارها سلامت باشید که شما همه سربازهای من هستید و دوستتان دارم. »
کد خبر: ۵۵۴۹۱۵   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۳/۱۰

خاطرات شفاهی والدین شهدا؛
مادر شهید «فضل الله اصغری» در خاطرات ی از فرزند شهیدش گفت: «فضل الله چهار ماه در بسیج بود و بعد از بازگشت اقدام کرد تا به سربازی برود با اینکه برادرش جبهه بود و شش ماه به موعد سربازی‌اش مانده بود، راهی جبهه شد که من به او می‌گفتم مادر من می‌ترسم که شهید شوی و او در پاسخ می‌گفت امام گفته باید بروم و این یک مسئولیت شرعی است برایم.»
کد خبر: ۵۵۴۹۱۴   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۳/۰۷

خاطرات شفاهی والدین شهدا؛
مادر شهید «حسین بیاتی» در خاطرات ی از فرزند شهیدش گفت: «حسین در روستا چوپانی می‌کرد، وقتی زمان سربازی‌اش فرا رسید از من خواست به جبهه برود، او می‌دانست که شهید خواهد شد. بعد از شهادتش او را به حرم امام رضا (ع) بردند و من از طریق تلویزیون متوجه شدم حسن شهید شده است.»
کد خبر: ۵۵۴۹۱۲   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۳/۰۶

هم‌رزم شهید «علی‌اصغر قاسم‌پور» نقل می‌کند: «گفتم: چرا بعضی از بچه‌ها شهید می‌شن و بعضی دیگه توفیق پیدا نمی‌کنن؟ علی‌اصغر گفت: «شهادت بستگی به خود ما داره. اونایی شهید می‌شن که خودشون رو به این مقام رسوندن؛ یعنی لایق شدن. ما هم اگه بخوایم شهید بشیم، باید تلاش کنیم تا پاک بشیم!»
کد خبر: ۵۵۴۸۰۷   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۳/۰۶

قسمت نخست خاطرات شهید «علی‌اصغر قاسم‌پور»
همسر شهید «علی‌اصغر قاسم‌پور» نقل می‌کند: «خیلی دوست داشت شهید شود، اما اوایل ابراز نمی‌کرد و می‌گفت: هر چی خواست خدا باشه. رفتن با خودمه، ولی برگشتم با خداست. اما دفعه آخری که می‌رفت، گفت: امیدوارم خدا مرا در این راه بپذیره!»
کد خبر: ۵۵۴۷۸۵   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۳/۰۴