نوید شاهد شهرستان های استان تهران - صفحه 3

navideshahed.com

برچسب ها - نوید شاهد شهرستان های استان تهران
شهید «امیر حاج امینی» در وصیت‌نامه‌اش نوشت: «برادران و خواهران عزیزم همواره راستگویی را در زندگی خود پیشه کنید و از هرگونه دروغ و فریب خودداری کنید.»
کد خبر: ۵۹۱۸۵۷   تاریخ انتشار : ۱۴۰۴/۰۲/۳۱

روابط عمومی بنیاد شهید و امور ایثارگران شهرستان‌های استان تهران همزمان با فرارسیدن اولین سالگرد شهید جمهور و شهدای خدمت، پوستر این شهیدان را منتشر کرد.
کد خبر: ۵۹۱۸۴۷   تاریخ انتشار : ۱۴۰۴/۰۲/۳۱

سرلشکر شهید «خلبان احمد کشوری» در وصیت‌نامه‌اش نوشته است: «هر روز ستاره‌ای از آسمان این سرزمین کم می‌شود، اما آسمان همچنان پر از ستاره است. امروز نیز دریایی از عاشقان، راهی جبهه‌ها شدند و من قطره‌ای از این دریا هستم. این مسیر پایانی ندارد و هر روز گسترده‌تر می‌شود.»
کد خبر: ۵۹۱۸۲۳   تاریخ انتشار : ۱۴۰۴/۰۲/۳۰

سرلشکر خلبان شهید «احمد کشوری» در وصیت‌نامه‌اش نوشته است: «هر روز ستاره‌ای از آسمان این سرزمین کم می‌شود، اما آسمان همچنان پر از ستاره است. امروز نیز دریایی از عاشقان، راهی جبهه‌ها شدند و من قطره‌ای از این دریا هستم. این مسیر پایانی ندارد و هر روز گسترده‌تر می‌شود.»
کد خبر: ۵۹۱۸۲۳   تاریخ انتشار : ۱۴۰۴/۰۲/۳۰

همسر گرانقدر شهید «محمدحسین میردوستی» در کتاب «جان و دلی» روایتی از لحظه بیان کردن پدر شدن شهید می‌کند: «درست شنیدی. داری بابامی‌شی عزیزترینم. بالا پریدی، خندیدی: خدایا شکرت. خدایا صد هزار مرتبه شکرت. لبم را گزیدم: زشته محمدحسین، زشته.قهقه زدی: چه زشتی داره؟ پدرشدن قشنگ‌ترین حس دنیاست. کجاش زشته؟ منظورم اینه داد نزن. داد زدن و بالا پایین پریدن زشته. خم شدی، پر چادرم را بوسیدی: مبارک جفت‌مون باشه خانمم. مبارک جفت‌مون.»
کد خبر: ۵۹۱۸۲۲   تاریخ انتشار : ۱۴۰۴/۰۲/۳۰

مادر گرانقدر شهید «محمدحسین میردوستی» روایت می‌کند: «در سوریه فقط یک بار زنگ زد و گفت: ببخشید که دیر تماس می‌گیرم، به ما یک کارت تلفن می‌دهند و فقط می‌توانیم با یک شماره تماس بگیریم. من به همسرم زنگ می‌زنم حال شما را از او می‌پرسم. مادر ناراحت نشی، گفتم: نه مادر فرقی ندارد فقط خبر سلامتیت رو بده. اتفاقا به همسرت زنگ بزن که چشم انتظار است. همان یک بار زنگ زد تا از اینکه نمی‌تواند تماس بگیرد دلجویی کند.»
کد خبر: ۵۹۱۸۲۱   تاریخ انتشار : ۱۴۰۴/۰۲/۳۰

مادر گرانقدر شهید «محمدحسین میردوستی» روایت می‌کند: «در سوریه فقط یک بار زنگ زد و گفت: ببخشید که دیر تماس می‌گیرم، به ما یک کارت تلفن می‌دهند و فقط می‌توانیم با یک شماره تماس بگیریم. من به همسرم زنگ می‌زنم حال شما را از او می‌پرسم. مادر ناراحت نشی، گفتم: نه مادر فرقی ندارد فقط خبر سلامتیت رو بده. اتفاقا به همسرت زنگ بزن که چشم انتظار است. همان یک بار زنگ زد تا از اینکه نمی‌تواند تماس بگیرد دلجویی کند.»
کد خبر: ۵۹۱۸۲۱   تاریخ انتشار : ۱۴۰۴/۰۲/۳۰

مادر گرانقدر شهید «محمدحسین میردوستی» روایت می‌کند: «در سوریه فقط یک بار زنگ زد و گفت: ببخشید که دیر تماس می‌گیرم، به ما یک کارت تلفن می‌دهند و فقط می‌توانیم با یک شماره تماس بگیریم. من به همسرم زنگ می‌زنم حال شما را از او می‌پرسم. مادر ناراحت نشی، گفتم: نه مادر فرقی ندارد فقط خبر سلامتیت رو بده. اتفاقا به همسرت زنگ بزن که چشم انتظار است. همان یک بار زنگ زد تا از اینکه نمی‌تواند تماس بگیرد دلجویی کند.»
کد خبر: ۵۹۱۸۲۱   تاریخ انتشار : ۱۴۰۴/۰۲/۳۰

مادر گرانقدر شهید «محمدحسین میردوستی» نقل می‌کند: «۱۳ مهر جشن تولد یک سالگی محمدیاسا بود. چند روز مانده تا تولد، یک شب به ما زنگ زد و گفت: قرار است به مأموریت بروم و می‌خواهم جشن تولد محمد را زودتر بگیرم، می‌ترسم تا روز تولد نباشم. ۲۵ روز به تولد مانده بود که همه جمع شدیم و جشن را برگزار کردیم. آن شب به ما گفت: فکر می‌کنم این اولین و آخرین جشن تولد محمدیاساست که من حضور دارم. من در مراسم دامادی پسرم نیستم.»
کد خبر: ۵۹۱۸۱۷   تاریخ انتشار : ۱۴۰۴/۰۲/۳۰

مادر گرانقدر شهید «محمدحسین میردوستی» نقل می‌کند: «۱۳ مهر جشن تولد یک سالگی محمدیاسا بود. چند روز مانده تا تولد، یک شب به ما زنگ زد و گفت: قرار است به مأموریت بروم و می‌خواهم جشن تولد محمد را زودتر بگیرم، می‌ترسم تا روز تولد نباشم. ۲۵ روز به تولد مانده بود که همه جمع شدیم و جشن را برگزار کردیم. آن شب به ما گفت: فکر می‌کنم این اولین و آخرین جشن تولد محمدیاساست که من حضور دارم. من در مراسم دامادی پسرم نیستم.»
کد خبر: ۵۹۱۸۱۷   تاریخ انتشار : ۱۴۰۴/۰۲/۳۰

مادر گرانقدر شهید «محمدحسین میردوستی» نقل می‌کند: «۱۳ مهر جشن تولد یک سالگی محمدیاسا بود. چند روز مانده تا تولد، یک شب به ما زنگ زد و گفت: قرار است به مأموریت بروم و می‌خواهم جشن تولد محمد را زودتر بگیرم، می‌ترسم تا روز تولد نباشم. ۲۵ روز به تولد مانده بود که همه جمع شدیم و جشن را برگزار کردیم. آن شب به ما گفت: فکر می‌کنم این اولین و آخرین جشن تولد محمدیاساست که من حضور دارم. من در مراسم دامادی پسرم نیستم.»
کد خبر: ۵۹۱۸۱۷   تاریخ انتشار : ۱۴۰۴/۰۲/۳۰

در بخشی از وصیت‌نامه شهید «محمدحسین میردوستی» خطاب به همسرش آمده است: «از تو می‌خواهم فرزندمان را در راه حق و پشتیبان ولایت بزرگ کنی و به او بیاموزی که همیشه در این راه باشد.»
کد خبر: ۵۹۱۸۰۰   تاریخ انتشار : ۱۴۰۴/۰۲/۳۰

در بخشی از وصیت‌نامه شهید «محمدحسین میردوستی» خطاب به همسرش آمده است: «از تو می‌خواهم فرزندمان را در راه حق و پشتیبان ولایت بزرگ کنی و به او بیاموزی که همیشه در این راه باشد.»
کد خبر: ۵۹۱۸۰۰   تاریخ انتشار : ۱۴۰۴/۰۲/۳۰

در بخشی از وصیت‌نامه شهید «محمدحسین میردوستی» خطاب به همسرش آمده است: «از تو می‌خواهم فرزندمان را در راه حق و پشتیبان ولایت بزرگ کنی و به او بیاموزی که همیشه در این راه باشد.»
کد خبر: ۵۹۱۸۰۰   تاریخ انتشار : ۱۴۰۴/۰۲/۳۰

در بخشی از وصیت‌نامه شهید «محمدحسین میردوستی» خطاب به همسرش آمده است: «از تو می‌خواهم فرزندمان را در راه حق و پشتیبان ولایت بزرگ کنی و به او بیاموزی که همیشه در این راه باشد.»
کد خبر: ۵۹۱۸۰۰   تاریخ انتشار : ۱۴۰۴/۰۲/۳۰

در بخشی از وصیت‌نامه شهید «محمدحسین میردوستی» خطاب به همسرش آمده است: «از تو می‌خواهم فرزندمان را در راه حق و پشتیبان ولایت بزرگ کنی و به او بیاموزی که همیشه در این راه باشد.»
کد خبر: ۵۹۱۸۰۰   تاریخ انتشار : ۱۴۰۴/۰۲/۳۰

در قسمتی از کتاب «مدافع بانو» که حاوی خاطراتی از زمانه شهید مدافع حرم «مهدی ثامنی راد» است، می‌خوانید: «آقامهدی تند و تیز به طرف در حیاط رفت. سارا هم پشت سرش. آقامهدی سری تکان داد و گفت: «موتورو بردن.» سارا با ناراحتی گره‌ای میان ابروهایش انداخت. وسیله زیر پات همون موتور بود. همه جا هم که با همون موتور می رفتی. اصلاً خودت بهم گفتی که این موتور شده عصای دستت.ولی الان باید بریم سفر. این سفر برای ما خیلی واجبه. چون قراره یه عده خوشحال بشن. اون آدما الان بعد از خدا امیدشون به ماست. موتور هم اگه خدا بخواد پیدا می شه. آقاجونم همیشه می گه: مال حلال برمی گرده سرجاش.»
کد خبر: ۵۹۱۷۴۸   تاریخ انتشار : ۱۴۰۴/۰۲/۳۰

در قسمتی از کتاب «مدافع بانو» که حاوی خاطراتی از زمانه شهید مدافع حرم «مهدی ثامنی راد» است، می‌خوانید: «آقامهدی تند و تیز به طرف در حیاط رفت. سارا هم پشت سرش. آقامهدی سری تکان داد و گفت: «موتورو بردن.» سارا با ناراحتی گره‌ای میان ابروهایش انداخت. وسیله زیر پات همون موتور بود. همه جا هم که با همون موتور می رفتی. اصلاً خودت بهم گفتی که این موتور شده عصای دستت.ولی الان باید بریم سفر. این سفر برای ما خیلی واجبه. چون قراره یه عده خوشحال بشن. اون آدما الان بعد از خدا امیدشون به ماست. موتور هم اگه خدا بخواد پیدا می‌شه. آقاجونم همیشه می‌گه: مال حلال برمی گرده سرجاش.»
کد خبر: ۵۹۱۷۴۸   تاریخ انتشار : ۱۴۰۴/۰۲/۳۰

شهید «علی‌اکبر حاجی عابدینی»، یادگار عباس  و صغرا بیست و پنجم اسفند ۱۳۴۷ در  روستای پارچین از توابع شهرستان پاکدشت به دنیا آمد. او پایان دوره راهنمایی درس خواند. همزمان با پیروزی انقلاب اسلامی، تاثیر آن سال‌های ایثار و شهادت بر روی شخصیت علی اکبر کاملا واضح بود. او در سن و سال نوجوانی، پسری پُر شور، فعال و علاقه‌مند به انقلاب شده بود. همین خصوصیات او را جذب کمیته انقلاب اسلامی کرد. تا آن جا که بیشترین وقت خود را در این نیرو می‌گذراند.
کد خبر: ۵۹۱۶۸۱   تاریخ انتشار : ۱۴۰۴/۰۲/۲۹

نماهنگ «شهید جمهور» به مناسبت اولین سالگرد شهادت آیت‌الله سیدابراهیم رئیسی رییس جمهور فقید کشورمان منتشر شد.
کد خبر: ۵۹۱۶۶۴   تاریخ انتشار : ۱۴۰۴/۰۲/۲۹