با وجود اینکه در اوج نوجوانی قرار داشت و معمولاً در این سن و سال نوجوانان دارای غرور خاصی هستند ، همواره می گفت، من هیچ شکایتی ندارم ، چون عمدی در کار نبوده است...
صدای مهیبی آمد .شیشه های مدرسه را در هم ریخت همه ی بچه ها جیغ می کشیدند و از کلاس درس بیرون می آمدند،دودسیاهی نصف آسمان شهر را فرا گرفته بود و دود از محله خودمان بلند می شد...
در راهپیمائی ها و تظاهرات علیه رژیم ستم شاهی شرکت فعّال داشت و از گروهکهای ضد انقلاب متنفر بود و همواره علیه آنها حرف می زد.به همین خاطر در روزهایی که ضد انقلاب در منطقه حضور داشتند وی را دستگیر و مدت چهل روز در بازداشت آنان به سر برد...
به همراه سه خواهر دیگرش در میان بازی های کودکانه بر اثر بمباران دشمن بعثی درصبح روز15خردادسال63درخاک وخون غلطیدومظلومانه پَرپَر شد و به خیل عظیم شهدای هشت سال دفاع مقدس پیوست...
درروز حادثه عبدالله گم شده بود و بقیه اعضای خانواده به دنبال او می گشتند و پس از جستجو های زیاد پیکرش در بیمارستان سقز توسط مادر داغدارش شناسایی گردید...
دست در دست خواهر بزرگش خانه را ترک کردند که مظلومانه مورد حمله هوایی دشمن بعثی قرار گرفتند و در حالی که دستانشان به هم حلقه شده بود هردو به شهادت رسیدند...
آمده بود تا یاد شهیدان یوم الله 15خرداد را گرامی بدارد.آمده بود تا به جهانیان ثابت کند شهادت در راه خدا،سن و سال نمی شناسد و آنجایی که باید برای خدا،در راه خدا و برای حفظ دین خدا جان را نثار کرد...
وقتی سجاده ها و قرآن رادر دستش دیدم علت را با تعجب از او پرسیدم، در جواب گفت،نیّت کرده بودم که از دست رنج خودم این قرآن و سجاده ها را بخرم و به مسجد محل هدیه نمایم...
روز شهادتش اصرار داشت به او اجازه دهم تا در راهپیمایی شرکت کند ،ابتدا من راضی نبودم وبه او اجازه ندادم، امّا وقتی اشک در چشمانش حلقه زد دلم لرزید و تسلیم خواسته اش شدم...
در نمازهای جماعت که در مسجد محل برپا می شد.حضور پیدا می کرد و گاهی در مدرسه به هنگام برگزاری نماز جماعت به عنوان پیش نماز دانش آموزان نماز را اقامه می کرد...
جانماز را پهن کرد تا نماز ظهر را اقامه کند ، بعد از نماز او را به دکتر بردم،در بیمارستان اجازه نداد که به او آمپول بزنند، چون می گفت ،روزه ام باطل می شود...
اين خاندان ملعون جز ضرر و بدبختي، چيزي براي اين مردم مظلوم ندارند، بعد در حاليكه كتفش را نشان ميداد گفت كه ما نه از خودشان خيري ديديم و نه از مجسمهشان...