خاطراتی پیرامون شهید «احمد سلیمانی»؛
نه جرأت می کنند احمد آقا را بیدار کنند و نه جرأت می کنند مار را بکشند. تا این مار خوابش را که می کند می آید پایین و جلوی چشمان از حدقه درآمده اینها می خزد و می رود بیرون!» احمد آقا هم که حالا بیدار شده بود وقتی حال و روزم را دید خندید. گفتم: «تو نیز دیدی.» گفت: «از چه ترسم؟ حافظ جان من کسی است که مرگ و زندگی مار هم به دست اوست!»