خواهر شهید «علیاکبر لواف» نقل میکند: «روز آخر برای خداحافظی به خانهمان آمد. همه حرفم در این چند جمله خلاصه میشد: تازه یکی دو ماه بیشتر نیست اومدی، نمیشه بمونی و بعداً بری؟ قبول نکرد و گفت: هر کسی باید اندازه خودش به اسلام خدمت کنه.»
خواهر شهید «اسماعیل جمال» نقل میکند: «بعد از خواندن قرآن، تصمیم گرفتم از او بپرسم. مثل دفعههای قبل جواب داد: دلم نمیخواد برای این نامسلمونها کار کنم. گفتم: کارت رو از دست میدی. جواب داد: خواهر! به خاطر حقوق ناچیز و بیارزش، کار حرام نمیکنم.»
شهید «رسمیه کارزانی» از شهدای کودک استان ایلام است که اسفندماه 1362 در بمباران هوایی به درجه رفیع شهادت نایل آمد. از همان کودکی آرزو داشت معلم شود و به بچه ها درس بدهد. این خاطره در آستانه گرامیداشت روز معلم منتشر می شود.
سردار شهید «مهدی باکری» طی یک سخنرانی در میان رزمندگان بیان کرده است: يقيناً عامل تحرک، فعالیت، زحمت و تلاش برادران همین ایمانشان است، ایمانی که به راهشان دارند و در اثر همین ایمان است که این رانندههای عزیز، این تلاشگران جهاد بدون هیچگونه ترسی، واهمهای در اکثر عملیاتها بولدوزر و لودرهای ما در خط اول بودند.
در واحد مستقر شدیم، چند روزی آنجا بودیم، خیلی برایمان جالب بود، متوجه شدیم خیلی روی غلامرضا جوان حساب باز میکنند و یکی از مردان برتر تیم شناسایی است. در سختترین شرایط روی غلامرضا حساب باز کرده بودند. یادم میآید داخل هور بودیم که ... در ادامه متن خبر این خاطرات شیرین را بخوانید.
مادر شهید «محمدرضا باشی زرگرآبادی» نقل میکند: «بالای سر جنازه نشستم. خواستم گونه محمدرضا را ببوسم. چشمهایش را تا نیمه باز کرد و لبخندی زد که دندانهایش دیده شد. یکی از پاسدارها میگفت: اولین مادر و شهیدی است که میبینیم اینگونه با هم وداع میکنند.»
مادر شهید «عزیزالله قصاب» نقل میکند: «همسرم گفت: سید جان! عزیزالله به خواب یکی از همسایهها آمد و گفت لباسمو بدین به سید صادق. بالاخره ساک عزیزالله را پیدا کردیم و لباسهایش را یکجا بخشیدیم. او به خوابم آمد و گفت ...»
خواهر شهید «سید حسین شجاعی» نقل میکند: «با تمام شدن صحبتهای امام، سید حسین آماده رفتن شد. برادرم به شوخی گفت: مگه تو وزیری که باید اخبار و صحبتهای رهبر و مسئولین رو گوش کنی؟ گفت: «هر کاری از دستمون برمیآد باید برای انقلاب انجام بدیم؛ از گوش دادن به خبرها تا کشیک و نگهبانی دادن.»
«مواد خوراکی که برای منزلمان تهیه میکرد سهم آنها در نظر میگرفت و در فرصت مناسبی به این خانواده میبخشید...» بخشی از خاطرات شهید «مناسب فام» از زبان همسر این شهید بزرگوار است که تقدیم حضورتان میشود.
شهید «کرم کره بندی» چنر کبوتر داشت که به آنها علاقه زیادی نشان میداد. وقتی به جبهه رفت کبوترها را به ما سپرد تا از آنها مراقبت کنیم. سه روز قبل از شهادتش تمام کبوترها پرواز کردند و ما اثری از آنها ندیدیم. آن روز خبر شهادت کرم را به ما دادند.
در ادامه خبر خاطرات زیبا از این شهید عزیز به نقل از خانواده اش بخوانید .