نوید شاهد | فرهنگ ایثار و شهادت

برچسب ها - خاطرات شهید
خاطرات رزمندگان گردان 410 غواص لشکر ثارالله؛
هر شب كه از تمرين بر مي گشتيم، از خودم سؤال مي کردم: « چگونه با اروند بجنگيم ؟!» شب عمليات باد و باران و موج و طوفان مأمور شدند ما را به آن سوي اروند ببرند، بدون آنکه با اروند بجنگيم.
کد خبر: ۴۵۰۱۸۳   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۱۲/۱۰

خاطرات شهدا: سردار شهید حمید هاشمی
گفتم: برای چی؟ گفتند: نماز نمی خواند، سیگار می کشد، رفتار مشکوکی دارد. چند دقیقه بعد رفتم پیش حمید و گفتم: حمید یکی از کسانی که باید رویش کار کنی همین جوان است؛ من نمی دانم. این جوان را به خودت می سپارم. نزدیک به یک ماه از این قضیه گذشت. به منطقه جنوب اعزام شدیم، به اردوگاه شهید مدنی دزفول.
کد خبر: ۴۵۰۱۶۸   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۱۲/۱۸

خاطراتی از شهید محمد علی تک
چند روز پس از بازگشت، شهيد كه خود را مهياي سفر به جبهه مي كرد مجدداً نزد مادر رفته و مي گويد در مورد آن قضيه كه گفتم ازدواج من منظور خاصي نداشتم مگر اينكه تكليف را از گردن خود برداشته و به گردن شما بياندازم و با دين كامل از دنيا بروم. نمي دانيم در زيارت امام هشتم بر او چه گذشته بود كه اينگونه خود را مهياي سفر مي كرد آري محمدعلي سفر كرد سفري طولاني كه 13 سال گذشت تا آنگونه كه خود مي خواست مفقودالاثر شود و تنها استخوان هاي بدنش خبر پرواز او را براي ما بياورند
کد خبر: ۴۵۰۰۴۸   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۱۲/۰۷

شب سال تحويل بود، سيد هنوز در جبهه بود، به تنهايي سفره هفت سين را انداختم و آرام شروع به خواندن قرآن كردم
کد خبر: ۴۴۹۷۷۳   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۱۱/۱۴

28 اردي بهشت ماه سال 83 بود كه براي آخرين بار حاجي را تا تهران هم راهي مي كردم. قرار بود كه نادعلي را بعد از يك سري معاينات و آزمايش ها براي چندمين بار به آلمان اعزام كنند.
کد خبر: ۴۴۹۷۷۱   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۱۲/۰۴

در آخرين لحظاتي كه در كنار شهيد مهدي حبيب تبار بودم، از من «سيب» خواست تا بخورد، وقتي سيب را در دهان پر زخم خود گذاشت، به علت زخمهاي شديد و درد دهان، قادر به خوردن آن نبود و با عصبانيت آن را بيرون انداخت و كم كم احساس نااميدي زيادي به او دست داد.
کد خبر: ۴۴۹۷۶۰   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۱۲/۰۴

شهید عباسعلی فتاحی؛
عباسعلی فتاحی بچه دولت آباد اصفهان بود. سال شصت به شش زبان زنده ی دنیا تسلط داشت. تک فرزند خانواده هم بود.
کد خبر: ۴۴۹۷۳۳   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۱۰/۱۸

شهید والامقام عباس پهلوان پانزدهم اردبیهشت 1317 در شهرستان فاروج دیده به جهان گشود ور از طریق پشتیبانی جهاد سازندگی به جبهه اعزام شد و در نهایت در چهارم اسفند 1365 در عملیات کربلا 5 در شلمچه به مقام شهادت نائل گردید.
کد خبر: ۴۴۹۷۰۲   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۱۲/۰۴

روایتی خواندنی از شب عملیات والفجر هشت از همرزم شهید «محمدرضا قلعه نویی» منتشر شد
شب عملیات والفجر هشت بود. محمدرضا قلعه نویی تمام آموخته های نظامی اش را جمع کرد تا در مأموریتی حساس شرکت کند. مأموریتی که پنج ساعت زودتر از عملیات انجام می شد و رمز پیروزی را با خود داشت. کاری که محمدرضا بارها از پس آن برآمده بود. باید از سیم خاردارها می گذشت و به همراه سه تن از همرزمانش نقاط حیاتی را شناسایی می کرد.
کد خبر: ۴۴۹۶۷۹   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۱۲/۰۳

روایتی خواندنی از حميد زواريان همرزم شهید «وجیه الله بیگلری بهادر» منتشر شد؛
نيروهاي جندالله از شهر سقز جهت کمک به ما به روستاي کسنزان آمدند و قرار شد به اتفاق به نيروهاي دشمن که در روستاهای همجوار مستقر بودند حمله کنيم. نيروهاي جند الله از يک طرف و برادر بيگلری و تعداد ديگری از برادران بسيجی و سپاهی از جناح ديگر به روستايی که کموله ها در آنجا مستقر بودند حمله کردند و در اين حمله بود که برادر بيگلری و تعدادی از همرزمان، به فيض عظيم شهادت نائل گشته و در رحمت حق آرميدند.
کد خبر: ۴۴۹۶۷۵   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۱۲/۰۳

خاطرات به یادگار مانده از شهید «محمدرضا حیدرنژاد» منتشر شد؛
مادرش هر وقت از او می پرسد کجایی، چه کار می کنی؟ به مادرش می گفت: من زمینی میرم و هوایی بر می گردم، وقتی دوباره اصرار می کردیم، می گفت: ش، م، م(شهید می شوم می دانم) روز آخر که آمد مرخصی، ساکش را مادرش نگه داشت و نگذاشت که برود و گفت مامان جلوی ش، م، م، مرا نگیر. که رفت و آمدنش مرخصی آخرش بود که به حاجتش رسید. و روز تولد امام رضا به دنیا آمد و روز تولد امام رضا هم شهید شد.
کد خبر: ۴۴۹۵۰۷   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۱۱/۳۰

دیروز در عاشورای سال 61 ، زینب بود و اسارت و ناله کودکان در دشتی پر از خون و بلا. کسی نبود که زینب را یاری کند. اینک عاشورای دیگری در زینبیه برپاست با این تفاوت که جوانان دلیری هستند تا از حرم زینب دفاع کنند و شعار کلنا عباسک یا زینب سردهند. جوانانی که جان را فدا می کنند و به امام روز عاشورا می پیوندند. گذری داریم بر زندگی پاسدار شهید سجاد طاهرنیا.
کد خبر: ۴۴۹۳۴۳   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۱۱/۲۹

«عارف ۱۲ ساله» خاطرات شهید نوجوان رضا پناهی توسط انتشارات شهید کاظمی منتشر شد.
کد خبر: ۴۴۹۳۱۶   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۱۱/۲۹

مهندس احسان باكري؛
بعد از شهادت پدرم به اروميه رفتيم و بعد از مدتي در شهر قم ساكن شديم و تا سال ۷۳ در كنار خانواده شهيد زين الدين، شهيد همت و زن عمو صفيه همسر شهيد آقا مهدي باكري در يكجا زندگي مي كرديم.
کد خبر: ۴۴۹۱۹۴   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۱۱/۲۷

خاطراتی از شهید رضا کاتبی
هنگامی که رضا به مرخصی آمده بود شب موقع خواب رسید و روی زمین خوابید. من به او گفتم مادرجان رضا چرا روی زمین خوابیدی، گفت: مادر دوستان من در جبهه روی خاک و سنگ می خوابند اگر من در اینجا روی تشک با راحتی بخوابم در پیش آنها شرمنده می‌شوم پس بهتر است این جا هم روی زمین بخوابم تا وقتی که به جبهه رفتم وجدانم ناراحت نباشد و آنجا هم بتوانم به راحتی بخوابم.
کد خبر: ۴۴۹۱۷۴   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۱۱/۲۷

شهید خسرو اکبرلو/ بیست و پنجم بهمن 1342، در شهرستان پاکدشت چشم به جهان گشود. بیست و هفتم اسفند 1365، در بیمارستان شهید مدرس بر اثر عوارض ناشی از آن به شهادت رسید. مزار وی در گلستان شهدای روستای ده امام تابعه زادگاهش واقع است. او را رضا نیز می نامیدند.
کد خبر: ۴۴۹۱۰۳   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۱۱/۲۸

خاطرات شهید
شهید مهدی زارع­زاده ­مهريزي يكم مرداد 1340، در شهرستان مهريز ديده به جهان گشود.به عنوان بسيجي در جبهه حضور يافت. بيست و چهارم بهمن 1359، در مريوان به هنگام درگيري با گروه‌هاي ضدانقلاب بر اثر شكنجه و اصابت گلوله به شهادت رسيد.
کد خبر: ۴۴۸۹۹۱   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۱۱/۲۴

خاطراتی از شهید محسن احمدزاده
رفتم بیرون که نان بگیرم. نانوایی بسته بود. جلوی خانه به محسن برخوردم. با موتور از راه رسیدم. گفتم:مادرجان! نانوایی بسته است، می ری یک جای دیگه چند تا نون بگیری؟. گفت: آره، چرا نمی رم؟. در را باز کردم و موتور را داخل حیاط گذاشت.گفتم: مگه نمی خوای بری نون بگیری؟. گفت: چرا می رم اما پیاده».گفتم: چرا با موتور نمیری؟.گفت: «موتور بیت الماله».کیسه را از من گرفت و رفت.
کد خبر: ۴۴۸۷۷۳   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۱۱/۲۴

محمد در برابر مدیر مدرسه ایستاد و محکم گفت: این وضع قابل تحمل نیست، یا باید این مدرسه درست شود و با ما هماهنگ شود و یا ما درس و مدرسه را تعطیل می کنیم.
کد خبر: ۴۴۸۶۶۷   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۱۱/۱۸

خاطراتی از شهید محمد حسن پریمی
من يك بسيجي‌ام، رهبرم را دوست دارم اسلام را دوست دارم،‌مي‌دوني اگر من و امثال من نرن هزاران پيرزن و پيرمرد ديگر از بين مي‌روند و در حالي كه اشك صورت سفيدش را نمناك مي‌كرد. خود را در آغوش برادر انداخت و گفت: مانعم نشو داداش من خوانده شدم و به آسمان نگاه كرد و گفت: به كرانه آبي خدا خوانده شدم.
کد خبر: ۴۴۸۶۴۷   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۱۱/۱۸