«از کار مسئولیت، برنامه ها و ماموریت هایش هیچ وقت حرف نمی زد هر از چندگاهی هم که توی خانه پیدایش می شد، به او می گفتم: «داداشم! عزیزم! تو رو خدا نری اون جلو جلوها! وضعیت تو با خیلی های دیگه فرق داره! یه پدر و مادر پیر داری که بهت احتیاج دارن!» می گفت: «جلو جلوها کجا بود؟ من پشت خطم، جلو نمی رم که! کار خاصی هم انجام نمی دم!»» در ادامه خاطرات شهید جاویدالاثر نادعلی سامانی را از زبان خواهرش در نوید شاهد بخوانید.