روایتی همسرانه از شهید:
همسر شهید علی پیرونظر روایت می‌کند: از خواب پریدم و شروع کردم به گریه کردن. از صدای گریه‌ام علی آقا بیدار شد. پرسید: چرا گریه می‌کنی؟ خواب دیده‌ای؟ گفتم: علی خواب دیدم تو شهید می‌شوی.

کتباً نوشت من هیچ‌وقت همسرم را تنها نمی‌گذارم!

به گزارش نوید شاهد شهرستان‌های استان تهران؛ «شهید علی پیرونظر» یادگار اسرافیل، سوم بهمن ماه سال 1343 در تهران چشم به جهان گشود. دانشجوی مرکز تربیت معلم دارالفنون تهران بود. ازدواج کرد و صاحب یک دختر شد. او در دوران دفاع مقدس در ماهوت با مسئولیت تیربارچی، بیست و هشتم دی ماه سال 1366 به شهادت رسید و پیکرش در گلزار شهدای ساوه به خاک سپرده شد.

بیشتر بخوانید: خاطرات خودنوشت| لحظهِ اعزام به جبهه 

خاطرات خودنوشت| خداحافظی با همسر

خاطرات خودنوشت| خیابان طالقانی و دانشجویان

خاطرات خودنوشت| گردان زهیر، همیشه پیروز

خاطرات خودنوشت| حال عجیب دعا خواندن در جبهه

خاطرات خودنوشت| خادمی امام حسین(ع) در جبهه

خاطرات خودنوشت| مسابقه فوتبال گُل کوچک

خاطرات خودنوشت| نماز صبح به جماعت

روایتی خواندنی از همسر گرانقدر شهید: 

هفت اسفند ۶۵ شروع زندگی مشترک ما با علی آقا بود. هنوز یک ماه از زندگی مشترکمان نگذشته بود که یک شب در خواب دیدم که در اتاقی ایستاده‌ام دختر بچه‌ی بسیار زیبا را در بغل گرفته‌ام و دور و دورم پُر از بچه هست.

آقایی که لباس بلند سفید پوشیده بود و شال سبزی بر سر داشت با چند نفر وارد اتاق شدند. چهره‌هایشان اصلاً مشخص نبود. آن آقا جلو آمد دستانش را به طرف من دراز کرد و فرزندم را در آغوش گرفت.

بوسید و بعد از چند لحظه دوباره فرزندم را به من داد. پرسیدم چرا از میان این همه بچه‌ فرزند من را در آغوش می‌گیرید؟ فرمودند: چون این فرزند شهید است. موقع خارج شدن گفت: حیف که دختر است اگر پسر بود نام او را مهدی می‌گذاشتیم.

از خواب پریدم و شروع کردم به گریه کردن. از صدای گریه‌ام علی آقا بیدار شد. پرسید: چرا گریه می‌کنی؟ خواب دیده‌ای؟ گفتم: علی خواب دیدم تو شهید می‌شوی. خندید و گفت؛ من که جبهه نیستم که شهید بشوم. گفتم: علی به خدا خواب‌های من همه حقیقت داره. گفت: مگه تو پیامبری؟ هر کاری کرد دید گریه‌ام قطع نمی‌شود. برخواست سر رسید را آورد و کتباً نوشت که من هیچ وقت همسرم را تنها نمی‌گذارم. اما...

بهش گفتم: تو تازه جبهه بودی. قول دادی که من را تنها نگذاری. تو این شرایط کجا می‌خواهی بروی‌؟ اگر بری و شهید بشوی من جواب این بچه را که هنوز به‌دنیا نیامده چی بدهم؟ گفت: باشه نمی‌روم، ‌ اما اگر همین بچه به دنیا آمد و از من پرسید بابا جنگ چطوری بود؟ بهش میگم بابا جان من موندم از مامانت مواظبت کردم. غیرت جنگیدن نداشتم. برو از دایی‌هایت بپرس که جنگ چطوری بود.

انتهای پیام/

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده