قسمت نهم؛
يکشنبه, ۱۵ آبان ۱۴۰۱ ساعت ۲۰:۰۲
شهيد «علی پیرونظر» در دفتر خاطرات خود می‌نویسد: «نزدیک ظهر وضو گرفتم و نماز را به جماعت خواندم بعد بچه‌ها پتوها را بیرون انداختن و در هوای آزاد مشغول غذا خوردن شدیم و...» متن کامل خاطره نهم این شهید گرانقدر را در نوید شاهد بخوانید.

خاطرات خودنوشت|

به گزارش نوید شاهد شهرستان‌های استان تهران؛ «شهید علی پیرونظر» یادگار اسرافیل، سوم بهمن ماه سال 1343 در تهران چشم به جهان گشود. دانشجوی مرکز تربیت معلم دارالفنون تهران بود. ازدواج کرد و صاحب یک دختر شد. او در دوران دفاع مقدس در ماهوت با مسئولیت تیربارچی، بیست و هشتم دی ماه سال 1366 به شهادت رسید و پیکرش در گلزار شهدای ساوه به خاک سپرده شد.

خاطرات خودنوشت شهید علی پیرونظر از لحظات حضور در جبهه

پنجشنبه ۶۶/۸/۱۴
امروز صبح ساعت ۵/۵ از خواب بیدار شدیم و بعد از نماز و صبحگاه و مقداری دویدن و نرمش آمدیم برای صبحانه که بچه‌ها دوباره جشن پتو را شروع کردند و همه را از دم کوبیدند. بعد که خسته شدیم صبحانه خوردیم و من رفتم سراغ دوستم و رفتیم کلاس فن بیان تا ساعت ۱۰ آنجا بودم و بعد آمدم سراغ پاکنویس کردن درس‌ها. بعد دنبال کسی می‌گشتم که با او به شهر بروم، دوستم هم مسابقه داشت. در آخر تصمیم گرفتم تنهایی بروم. آمدم لباس‌هایم را عوض کردم و مشغول خواندن مجله شدم دوستم هم آمد به چادر ما و مشغول پاکنویس کردن نوشته‌های دفتر من شد. در ضمن چون دیشب چادر را بزرگ کرده بودیم شب سوز سردی می‌آمد و من چون در جلو چادر خوابیده بودم، حسابی سرما خورده بودم و سردرد و کوفتگی بدن داشتم و کمی صدام هم گرفته بود. نزدیک ظهر وضو گرفتم و نماز را به جماعت خواندم، بعد بچه‌ها پتوها را بیرون انداختن و در هوای آزاد مشغول غذا خوردن شدیم.

بعد اعلام کردند مسابقه داریم و رفتیم برای مسابقه. بعد از شام بچه‌ها بازی شاه، دزد کردن و بر علیه شام قیام کردند. در همین موقع، همه چادر به جان هم افتادن و همدیگر را می کوبیدن. فرزاد گفت: بچه‌ها نگاه کنید مهمان داریم همه دست نگه داشتند دیدیم که حاج صادقی فرمانده گردان است که با حالت تعجب به بچه‌ها نگاه می‌کرد. همه جا زدند و ساکت شدند و چیزی نمی‌گفتند حاجی هم نگاه کرد و از بعضی‌ها پرسید از کدام چادر هستید؟

و بعد خداحافظی کرد و رفت و بعد به صورت دویدن به چادر تسلیحات رفت و همه معتقد بودند که امشب برپا خواهند زد. عده‌ای رفتند بیرون چادر آتش روشن کردند و در بیرون نشستند و من و تورج علیزاده. محمد گرشاسبی گرفتیم خوابیدیم. امشب چون دو چراغ داشتیم چادر کمی گرم تر از دیشب بود.
ادامه دارد...

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده