بزرگترین آرزوی "محسن" چه بود؟
به گزارش نوید شاهد شهرستانهای استان تهران، شهید محسن جهان بخشیان، یادگار «عبدالله» شانزدهم شهریورماه سال 1336 در کرج در خانوادهای مذهبی قدم به عرصهِ گیتی نهاد. پس از گذراندن دوران کودکی در دامان پرمهر و محبت پدر و مادرش برای تحصیل به دبستان رفت و تحصیلاتش را تا پایهِ سوم راهنمایی به پایان رساند و موفق به اخذ مدرک سیکل گردید. سپس در شرکت ایران خودرو کرج مشغول به کار شد.
پس از پیروزی انقلاب اسلامی و آغاز جنگ تحمیلی برای راه یابی به مقصود خویش عاشقانه خدمت مقدس سربازی را پذیرا شد و پس از اتمام دوران سربازی از آنجا که مانند دیگر رزمندگان غیور کشور حفظ مملکت و اسلام را وظیفهِ شرعی و ذاتی خود میدانست بار دیگر دواطلبانه به جبهههای حق علیه باطل رهسپار گردید و سرانجام پس از دو سال حضور مؤثر بیست و دوم فروردین ماه سال 1362 به فيض بیبدیل شهادت نایل آمد و پیکر مطهرش که تنها استخوانی از او باقی مانده بود بعد از گذشت ده سال به آغوش خانواده بازگشت و به خاک سپرده شد.
خاطرهای از خواهر شهید:
خیلی کم غذا بود. در زمان انقلاب که مردم از وضع مالی مناسبی برخوردار نبودند. وضع مالی ما الحمدالله نسبتاً خوب بود برای همین مادرم خیلی به ما رسیدگی میکرد. یک روز به خاطر دارم که مادرم یک خورشت پر گوشت درست کرده بود وقتی غذا را بر سر سفره قرار داد محسن با دیدن این غذا اعتراض کرد و به مادرم گفت: مادر جان! من چطور میتوانم این غذا را بخورم در حالی که میدانم همسایگانم به چنین غذایی دسترسی ندارند؟ خلاصه ما هر کاری کردیم او این غذا را نخورد و به اتاق دیگرمان رفت و مقداری نان خشک و چند دانه خرما تناول کرد.
مرتبهِ آخری که میخواست به جبهه برود پدر و مادرم به زیارت رفته بودند، محسن بعد از خداحافظی با ما رو به سوی عکس مادرم کرد و گفت: مادر جان حلالم کن. از من راضی باش و برایم دعا کن که شهید شوم زیرا بزرگترین آرزویم در زندگی این است که کشورم را از دست دشمنان آزاد کنم و در این راه به شهادت برسم. یک مرتبه به من گفت: خواهر عزیزم! حجاب شما از جبهه رفتن من مهمتر است. به خدا قسم راست میگویم اگر حجاب داشتی همه چیز داری.