مادر شهید «محمود اکبری» نقل میکند: «گفتم: چرا دفترچه گرفتی؟ هنوز که وقت خدمتت نشده! گفت: چه فرقی داره؟ کار انجام دادنی را باید انجام داد. گفتم: اگه بفرستنت جبهه چی؟ گفت: توکل به خدا. خدا بخواد، شیشه رو کنار سنگ نگه میداره!»»
برادر شهید «سید احمد شجاعیامرئی» نقل میکند: «به پدر گفتم: سید احمد شهید شده. گفت: من داغ دو فرزند دیدم، اما این یکی که در راه خدا رفته تحملش برایم آسانتره.»
یکی از اعضای خانواده شهید «رمضان یداللهی» نقل میکند: «برای مخالفین انقلاب جلسه میگذاشت و آنها را راهنمایی میکرد و از رژیم و کارهایش انتقاد میکرد. گفتم: این همه زحمت میکشی مگه اونها حالیشونه؟ گفت: حتی اگه توی این جمع یک نفر هم به راه راست هدایت بشه برای ما کافیه. باید راه رو نشونشون داد.»
به مناسبت سالگرد شهادت شهید «عباس داودی»، ویژهنامه این شهید گرانقدر شامل زندگی، وصیتنامه، خاطرات، دستنوشته، معرفی کتاب و تصاویر برای علاقهمندان منتشر میشود.
پسرعمه شهید «عبدالله کاتبی» نقل میکند: «کمی که بدون عصا رفت ایستاد و به دیوار تکیه داد. گفت: «بیا جبهه اونجا راه صدساله رو یک شبه میری. اگه شهید بشی اون دنیا هم راحت راحتى.»
خواهر شهید «محمدحسین قربانی محمدآبادی» نقل میکند: «مردم روستا میگفتند: بعضی شبها که از بیرون به خانه برمیگردیم، میبینیم که کنار حیاط، مقداری قند، روغن، برنج و از این قبیل چیزها گذاشتهاند و هیچوقت نمیفهمیدیم این وسایل از کجا آمده است، اما بعد از شهادت ایشان، دیگر از این کمکها خبری نبود.»
مادر شهید «ابوالفضل جعفریان» نقل میکند: «یک شب در اتاق نشسته بود و در حال جلد کردن کتاب قطوری بود. گفتم: این کتاب چیه؟ مال خودته گفت: آره، امروز بالاخره تونستم بخرمش. نهج البلاغه است. این کتاب رو بخونین تا روز قیامت شرمنده امام علی نشین.» نوید شاهد سمنان در سالگرد شهادت، شما را به مطالعه خاطراتی از این شهید گرانقدر دعوت میکند.
همرزم شهید «سید محمد آقاشنایی» نقل میکند: «بعد از این که از پارکینگ خارج شدیم، از زیرگذر به فلکه آب رسیدیم. من کنار فلکه ایستادم و گفتم: حالا آدرس بده تا زودتر بریم دکتر. حاجی یه نگاه به من کرد و در حالی که میخندید، برگشت به حرم امام رضا (ع) اشاره کرد و گفت: دکتر آقاست!»
خواهر شهید «عباسعلی صلواتی» نقل میکند: «لبخندی زد و ضبط را روشن کرد. مداحی خواند و صدایش را ضبط کرد. در مورد شهید و شهادت خواند و باز هم صدایش را ضبط کرد. گفت: این رو میخونم چون یه روز به کارِتون مییاد.»
مادر شهید «سید حسین شجاعی» نقل میکند: «حسین در جمع دوستانش گفت: مادر منو نگاه کنین چقدر شجاعه! اما بعضی مادرها گریه میکنن. بعد هم خندید و گفت: فکر نکن از روی بی فکری میریم. ما فکرمون رو از امام حسین گرفتیم.»
مادر شهید «سید حسین شجاعی» نقل میکند: «دستهایش را زد زیر چانهاش و به من نگاه میکرد. گفتم: سید حسین! چرا این طوری نگاه میکنی؟ خندید و گفت: دارم فکر میکنم لیاقت مادر شهید شدن رو پیدا کردی!»
خواهر شهید «سید حسین شجاعی» نقل میکند: «با تمام شدن صحبتهای امام، سید حسین آماده رفتن شد. برادرم به شوخی گفت: مگه تو وزیری که باید اخبار و صحبتهای رهبر و مسئولین رو گوش کنی؟ گفت: «هر کاری از دستمون برمیآد باید برای انقلاب انجام بدیم؛ از گوش دادن به خبرها تا کشیک و نگهبانی دادن.»
مادر شهید «سروش اعرابی» نقل میکند: «چند روزی بود که مدام میگفت: مامان! فلانی لباس نداره. یکی از دوستانم کفش نداره. تا اینکه پرسیدم: چرا اینها رو میگی؟ سرش را پایین انداخت و گفت: میخوام لباس خودم رو بهش بدم من با پیرهن میرم مدرسه.»
پدر شهید «عبدالحسین امینزاده» نقل میکند: «بهش گفتم: اگه میخوای بری جبهه برو آموزش ببین بعد برو! سعی کن حداقل ده نفر از دشمنان را بکشی که اگر شهید شدی خدا بگوید آفرین! که ده نفر را برای راه رضای من از میان برداشتی.» نوید شاهد سمنان به مناسبت روز تربیت بدنی، خاطرات این شهید گرانقدر را برای علاقهمندان منتشر میکند.
خواهر شهید «محمود مظاهری» نقل میکند: «محمود را در خواب دیدم و ازش پرسیدم: موقع شهادت درد زیادی کشیدی؟ جواب داد: نه، من همون لحظههای اول شهید شدم.» نوید شاهد سمنان به مناسبت هفته فراجا خاطرات این شهید گرانقدر را برای علاقهمندان منتشر میکند.
خواهر شهید «محمود مظاهری» نقل میکند: «چند لحظهای ساکت ماند. فکر کردم ناراحت شد. با آرامش جواب داد: حق با تو است. باید دلیل مخالفتم رو زودتر میگفتم، ولی صدای پاشنه کفشهات توی خیابان جلب توجه میکنه!» نوید شاهد سمنان به مناسبت هفته فراجا خاطرات این شهید گرانقدر را برای علاقهمندان منتشر میکند.
همسر شهید «تقی فدائیاسلام» نقل میکند: «برادر شوهرم گفت: بلند شو یک کم بخواب تا بهتر بشی. خوابیدم و ملحفه را کشیدم روی سرم. دو سه نفر مرا بردند سر قبری. روی سنگ قبر نوشته بود: «شهید گمنام» خانمی با چادر مشکی، کنار مزار آن شهید نشسته بود. بعد آن خواب، آرام بودم.»
برادر شهید «غلامحسین فرهنگی» نقل میکند: «گفتم: داداش! من هم دوست دارم کتاب بخوونم. چرا به من نمیدین؟ اشارهای به قفسه کتابها کرد و گفت: داشتن بیشتر این کتابها جرمه! نباید کسی بفهمه!»