چهارشنبه, ۲۷ اسفند ۱۳۹۹ ساعت ۱۴:۵۶
نوید شاهد - همسر فرمانده شهید «حاج کاظم نجفی رستگار» می‌گوید: «يك روز بعدازظهر بود كه آمد گفت؛ همسرم تو خيلي فراغت مرا كشيده‌ايد من خيلي ترا اذيت كرده ام و تنها گذاشته ام اگر اجازه دهي من بروم منطقه آيا راضي هستي از من گفتم كي من نسبت به جبهه رفتن شما نارضایتي نشان دادم و باعقيده شما مخالفت كردم» ادامه این ماجرا را در نوید شاهد می‌خوانید.

آيا راضی هستی به جبهه بروم!

به گزارش نوید شاهد شهرستان‌های استان تهران، شهید «کاظم نجفی رستگار»، یادگار «علی‌اصغر» و «حاجیه» سوم فروردین ماه سال 1339 در شهرستان ری چشم به جهان گشود. تا دوم متوسطه در رشته علوم تجربی درس خواند. پاسدار بود. سال 1360 ازدواج کرد و صاحب یک دختر شد. سپس به عنوان پاسدار در جبهه حضور داشت. این شهید گرانقدر بیست و پنجم اسفند 1363 با سمت فرمانده لشکر سیدالشهدا در جزیره مجنون عراق بر اثر بمباران هوایی شهید شد. مزار او در بهشت زهرای تهران واقع است.

روایتی خواندنی از همسر فرمانده شهید «حاج کاظم نجفی رستگار» را با هم مرور می‌کنیم:

حاج کاظم خيلي صحبت كرد و همان شب ساعت12 شب همراه عده اي از برادران به همراه فرمانده اسيرخود حاج احمد متوسليان به سوريه اعزام شدند و شهيد رستگار چهار ماه از زندگي خود را در لبنان گذراند بعد از چهار ماه تهران آمد مدت 18 روز در تهران بود.

يك روز بعدازظهر بود كه آمد گفت؛ همسرم تو خيلي فراغت مرا كشيده‌ايد من خيلي ترا اذيت كرده ام و تنها گذاشته ام اگر اجازه دهي من بروم منطقه آيا راضي هستي از من گفتم كي من نسبت به جبهه رفتن شما نارضایتي نشان دادم و باعقيده شما مخالفت كردم و هرچه فراغت سخت است بايد هر دو نفرمان تحملش كنيم و او با تبسمش حرف مرا تاييد كرد و قرار شد برود و بعد از چند روز مطلع شديم كه عملياتي بنام يا زينب شروع شده است.

بعد از 10 روزآمد و 3 روز تهران بود خيلي خوشحال بود مي گفت قربان جبهه هاي ايران قربان بسيجي هاي عاشق الله كه همه اش از صميم قلب حسين را صدا مي زدند او مي گفت در لبنان كه بوديم روحم پر مي كشيد براي جبهه هاي خودمان تا اينكه دوباره به منطقه رفت چند روزي بعد آمد و گفت مسئله اي برايم پيش آمده گفتم مي توانم كمكت كنم.

او گفت: در همه كار كمكم بودي ولي اينكار مسئوليتي است براي خودم كه من لايق آن نيستم حالا چند روزي وقت گرفتم كه به ملاقات امام هشتم بروم وموضوع را در ميان بگذارم چند روزي با هم به مشهد مقدس رفتيم و او صحبتهايش را كرد و وقتي از او پرسيدم كه اين مسئوليت چيست او حرف به حرف آورد و نگفت تا اينكه يكي از آشنايان از منطقه آمد و گفت رستگا رمسئول تيپ سيدالشهدا شده است.

بعد از مدتي كه از جبهه آمد يك روز براي مزاح من به او گفتم جناب فرمانده او با خشم و خروشان به طرف من آمد و گفت ديگر نشنوم اين كلمه را دفعه آخرت باشد بالاخره من با مشكلات زياد فراغت اين مرد بزرگوار را تحمل مي كردم و يكسال و شش ماه از ازدواج ما مي گذشت كه همسر شهيدم رستگار در تماسي كه با من داشت گفت آيا دوست داري همراه هم به مناطق جنگي بيايي گفتم بله او كه با موافقت اينجانب حقير روبرو شد و با خوشحالي منزلي را در نظر گرفت.

ادامه دارد...

منبع: نویدشاهد
برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده