روایتی همسرانه از زندگی شهید زرتشتی «پرویز آبادی»
به گزارزش نوبد شاهد شهرستان های استان تهران: فرین ملک پور همسر شهید «پرویز آبادی» می گوید: من فرین ملک پور متولد 25 مرداد 1331 خورشیدی، فرزند سروش ملک پور و همایون سهرابیان هستم. دارای یک خواهر هستم به نام پروین و برادرم، پرویز ملک پور که نماینده زرتشتیان در دوره اول مجلس پس از انقلاب بوده است. تا کلاس پنجم دبستان را در رفسنجان و ششم را در تهران در دبستان رئوفی و دوره ۳ ساله اول دبیرستان را در دبیرستان بوستان و 3 سال آخر را در دبیرستان انوشیروان دادگر و در رشته ریاضی فارغ التحصیل شدم. تحصیلات دانشگاهی خود را در انستیتو تکنولوژی تهران و در رشته برنامه نویسی کامپیوتر به پایان رساندم.
همسرم پرویز آبادی دوست برادرم بود. من نیز با خواهرش مهناز دوست بودم. آمدورفتهای دوستانه باعث آشنایی و بعد ازدواج ما شد. همسرم مردی مهربان، خوش اخلاق و بسیار فعال بود. از یک سال و سه ماهی که از ازدواج ما می گذشت، بیشتر از شش ماه با ایشان نبودم. بقیه مدت را ایشان در مأموریت بودند و تنها سه روز از آخرین مأموریتش مانده بود و من در انتظار آمدنش بودم. من 9 ماهه باردار بودم و دوست داشتم شادی داشتن اولین فرزندمان را با هم تجربه کنیم. شوربختانه با حمله موشکی دشمن و شهادت همسرم تمام آرزوهای من بر باد رفت.
سیزده روز بعد از آن واقعه، در تاریخ 9 آبان ماه 1360 خورشیدی پسرم ارژنگ به دنیا آمد. روزگار غریبی است از یک طرف شادی تولید اولین فرزندم و از طرف دیگر غم از دست دادن همسرم و نگرانی از آینده که چگونه فرزندم را بدون محبت و سرپرستی پدرش بزرگ خواهم کرد.
خوشبختانه با داشتن مادر و پدری مهربان و فداکار و برادر و خواهر و همسر خواهرم، دکتر هورشتی، که در همه جا و همه کار همراه من بودند، از سختیها کاسته شد. با حمایت ها و محبت های بی دریغ آنها بود که توانستم غم جانسوز از دست دادن همسرم را با آرامش فکری و روحی تحمل کرده و فرزندم را زیر چتر حمایتی شان بزرگ کنم. در سال های اول مادرم به خانه من آمده بود و با من زندگی می کرد. پدرم پس از بازنشسته شدن از اداره قندوشکر، در شرکت آترا کار می کرد. او هر روز بعدازظهر به ما سر میزد. ساعتی با ما می ماند و به خانه برمی گشت. او تمام کارهای روزمره را خود انجام می داد. از خرید و پخت و پز گرفته تا نظافت و کارهای خانه
پسرم که دو ساله شد با اصرار خانواده، به خانه پدری برگشته و از آن پس در آن جا ساکن شدم. کارمند بانک ملی، قسمت برنامه نویسی بانک بودم و پس از چندی مسئول دایره: آمار بانک شدم. مطابق مقررات همه کارمندان می بایست صبح زود سرکار حاضر باشند و تا ساعتی پس از بعدازظهر به کارشان ادامه دهند.
پدر و مادرم با مواظبت از فرزندم باعث آرامش فکری من بودند. از مهر و خوبی پدر و مادرم هر چه بگویم و هر چقدر سپاسگزار محبت شان باشم، کم گفته ام، هم چنین از برادر و خواهرم و همسرش دکتر هورشتی. با این محبتها، پسرم ارژنگ هیچ گونه کمبودی از لحاظ محبت و حمایت و همراهی پدرانه کم نداشت. موقعی که به مهد کودک می رفت مادرم مسئول رساندنش به سرویس و تحویل گرفتنش بود. پدرم در تمام برنامه هایی که پدر و مادرها باید شرکت داشته باشند، شرکت می کرد. به مدرسه که رفت، برادرم با داشتن دو فرزند کوچک، آنها را سوار دوچرخه می کرد و در سرما و گرما، بعدازظهرها به خانه ما می آمد تا در درسها به پسرم کمک کند.
پسرم تحصیلاتش را در دبستان جمشیدجم، راهنمایی رستم آبادیان و دبیرستان البرز ادامه داد. در کنکور شرکت کرد. در رشته میکروبیولوژی دانشگاه شهید بهشتی پذیرفته شد. پس از دریافت لیسانس به امریکا رفت. دومین لیسانس خود را در رشته Finance از دانشگاه کالیفرنیا گرفت و فوق لیسانس خود را از دانشگاه جان هاپکنیز در رشته M. B . A دریافت داشت.
منبع: کتاب «یاد سرو ایستاده» روایتی از زندگی «جان باختگان، جانبازان و آزادگان زرتشتی از مشروطیت تا اکنون