پذیرایی عراقیها از اسرای ایرانی!
به گزارش نوید شاهد شهرستان های استان تهران: جانباز آزاده سرافراز حمیدرضا ایلکا، یکم شهریورماه سال 1347 در شهرستان فیروزکوه چشم به جهان گشود. وی پس از دلاوری های فراوان به اسارت رژیم بعث عراق درآمد.
ایلکا به مدت 25 ماه و 22 روز در اسارت بود تا اینکه طی تبادل اسراء در تاریخ 1369/05/31 به آغوش میهن اسلامی و خانواده بازگردید.
روایتی خواندنی از آزاده سرافراز را در ادامه میخوانید:
در تاریخ هجدهم اردیبهشت ماه سال 1366 به سربازی اعزام شدم و تا تاریخ هجدهم شهریورماه سال 1366 در تیپ ۵۵ هوابرد شیراز به آمورشی مشغول بودم و پس از آن به منطقه جنگی سومار تقسیم شدیم که چند پاتک دشمن بعثی بود.
در منطقه سومار یک گروهبان مرادی که برای دریافت حقوق و غذا به سنگر فرماندهای میرفت که در مسیر راه عراقیها خمپاره 120 زده اند که دست گروهبان مرادی قطع و چند ترکش به بدنش اصابت کرد و به درجه رفیع شهادت رسید.
در تاریخ بیست و هشتم تیرماه سال 1367 آتش بس اعلام شد که من به همراه چند نفر به سنگرهای عراقی رفتیم تا تاریخ سی و یکم تیرماه سال 1367 در منطقه نفت شهر و منطقه سومار پاتک عراقی ها از صبح تا 12 ظهر یکسره میزدند، که درجهداران و گروهبان بایستیم تقاضای نیرو و مهمات هوایی کردیم که هیچگونه خبری نشد.
ساعت 13 دستور عقب نشینی دادند که در آن موقع من به مدت 92 روز در منطقه بودیم که برای مرخصی بیاییم که این اتفاق افتاد. در مسیر عقب نشینی تشنه و گرسنگی زیاد توانایی راه رفتن را نداشتیم. در مسیر راه تعدادی هلیکوپتر اعلامیه پخش میکردند که روی اعلامیه عکس مریم و مسعود رحیمی چاپ شده بود.
امروز مهران فردا تهران. ای برادران ایرانی ما قصد برادرکشی نداریم قصد ما این است اسیر بگیریم با اسیران ما یکی بشن تبادل اسیران را شروع میکنیم. شما یک هفته نهایت 10 روز در خاک عراق هستید که در ساعت 19:30 به دست مجاهدین و عراقی ها اسیر شدیم که آن لحظه عراقیها به ما هندوانه و آب دادن و احوال پرسی کردند.
چند تن از بچههای اهواز آبادان که با ما بودند ترجمه میکردند. به دست دشمن اسیر شدیم تا 10 یا 11 شب تعداد زیادی در یک نخلستان نیمه سوخته جمع شدیم و پس از آن نفر بر وایفا جنگی به خاک عراق در منطقه بعقوبه رفتهایم تا 12 ساعت به ما چیزی ندادند.
ناگفته نماند که صبح روز یکم مردادماه سال 1367 با چوب و باتوم میزدند به داخل سوله انداخته که روز از نو وروزی از نو شروع شد که چندان جالب نبود غذا و آب به سختی به ما میدادند. حدود 6 ماه در منطقه بعقوبه بودیم و پس از آن ما به تکریک بردن که در این مدت تعداد زیادی از بچهها دچار بیماری شدند و چند تا از بین رفتهاند.
در آن زمان بچهها نماز میخواندند، نمیگذاشتند بیشتر از دو نفر بخوانند یا دو نفر به بیشتر یک جا تجمع کنند با هم باشند. روزی صبح ظهر و غروب آمار میگرفتند و هفتهای یک بار بعثی و سربازان عراقی ما را می زدند که در آن منطقه تکریت و بعقوبه هیچ نوع امکانات بهداشتی دسترسی نداشتیم.
به دلیل اینکه جزء مفقودالاثرها بودیم زیاد به ما توجه نمی کردند. غذا ما صبح پنیر و ظهر هفت یا نه قاشق معمولی برنج و شبها بادمجان بود. کرفس و پیاز آبپز میخوردیم که در تکریت 11 ماه بودیم که یک شب ما را به اردوگاه صالح الدین تکریت بردن نسبت به اردوگاه قبلی امکانات بهتر بود.
نوزدهم شهریورماه سال 1369 تعداد شش نفر از سازمان ملل آمدن دو نفر زن و چهار مرد که ببینند آنها دو نفر فارسی بهتر صحبت میکردند، به ما گفتند: «ما تا الان خبری از شما نداشتیم چند روز است که به ما گفتهاند و ما به سراغ شما آمدیم و از ما عذرخواهی کردند و تعدادی بچههای خودی را به بالا بردن و اسم و فامیل ما را نوشتند تا 12 شب و پس از آن به ما یک دست لباس نظامی و یک جلد کلام الله مجید دادند.»
ساعت 6 صبح به خط خسروی آمديم و تبادل را شروع شد و ما به خاک پاک ایران آمدیم و 48 ساعت در باختران برای قرنطینه بودیم که از کل بدنمان آزمایش گرفتند کسانی که سالم بودند کارت میدادند و کسانی که بیمار بودند به آنها آدرس دکتر را می دادند تا به دکتر مراجع کنند و ما از باختران با هلی کوپتر تهران آمدیم و از آنجا برادران سپاه آمدند دنبالمان و شب در تهران ماندیم و روز بعد یعنی بیست و چهارم شهریورماه سال 1369 به آغوش گرم خانواده آمدیم و پس از چند ماه استراحت به کار دولتی مشغول شدم و حال مشغول به انجام وظیفه میباشم.»
انتهای پیام/