از سنگر "علم" تا سنگر "شهادت"
با شروع انقلاب فرهنگی و تعطیلی دانشگاه ها، به تهران آمد. چون پدرش در آن زمان در شرکت فلفلی حسابدار بود، او هم روزها به کمک او می رفت. پس از بازگشایی دوباره دانشگاه ها تحصیلش را ادامه داد. در سال 1364 خورشیدی با مدرک لیسانس فارغ التحصیل شد. خود را برای خدمت سربازی معرفی کرد.
سه ماهه اول دوره آموزشی را در تهران و سه ماهه دوم را در آموزشگاه توپخانه صحرایی اصفهان به پابان رساند. سپس در یکم مرداد ماه 1365 خورشیدی با درجه ستوان دوم به لشکر نود و دو زرهی اهواز اعزام و از آنجا به جبهه فاو فرستاده شد.
روایتی از خواهر شهید:
من کوچکترین فرزند خانواده بودم. در موقع شهادت برادرم، من پانزده سال داشتم ب یاد دارم که با مادر و پدرم برای مراسم گهنبار به یزد رفته بودیم . مادر و پدرم با چه خلوص نیتی این مراسم را برگزار کردند و چون می دانستند که برادرم قرار است پس از ماه ها دوری از خانواده به خانه برگردد، با چه اشتیاقی به تهران برگشتند.
من هم دوچندان مشتاق دیدن برادرم بودم، او برادری مهربان، خوش اخلاق و خیلی مواظب خانواده بود. به ویژه من که کوچکتر از همه و مورد حمایت بیشتری بودم.
منبع: کتاب «یاد سرو ایستاده» روایتی از زندگی «جان باختگان، جانبازان و آزادگان زرتشتی از مشروطیت تا اکنون