نامه ای که دیر رسید!
روایتی خواندنی از همسر گرامی شهید «صفر قریب پیر بستی» را در ادامه می خوانید؛
نامه ای که دیر رسید!
خوابش را در کاغذی نوشت و برای همسرش پست کرد. «مینا همسر خوبم»، از جایی برایت نامه می نویسم که آرزوی همیشگی من بود. پنج ماه است که از من خبر نداری و من هم نگرانم. راستش در این پنج ماه در بند دموکرات های مهاباد، اسیر بودم.
حالا امام همه چیز به خوبی تمام شد. موفق شدم فرار کنم. در اسارت خوابت غریبی دیدم. دیدم که خانم فاطمه زهرا(س) از میان دود و آتش ظاهر شد و دستم را گرفت. راه را نشانم داد و گفت: «برو». به چهره اش نگاه کردم که غرق نور بود و دوباره گفت: «برو همه منتظر تو هستند».
صَفَر، نامه را پشت نویسی کرد و به پستچی گردان داد تا پست کند. چند روز بعد مجروح شد. از بهداری او را برای مداوا به عقب فرستادند. به خانه برگشت. آنقدر شوق داشت که نامه، خواب و پنج ماه اسارت به کل از یادش رفته بود. گفت که اسیر شده است.
اما نگفته بود که چطور و چگونه! چند روز بعد در صنایع دفاع پارچین مشغول به کار شد. یک پایش می لنگید. ترکش را در نیاورده بودند. به همسرش گفت که زخمی شده است: اما نگفته بود چه طور و چگونه. صفر همیشه کم حرف می زد و بیشتر، فکر می کرد.
دوم مرداد ماه سال 67، وقتی هواپیمای دشمن صنایع دفاع پارچین را بمباران کرد صفر به شهادت رسید. هنوز هیچ خبری از صنایع دفاع به کسی نرسیده بود که پست چی نامه ای را به همسر صفر قریب تحویل داد. عطر حضور بانوی پاکی ها در اتاق پیچیده بود.