حال عجیب شب عملیات!
خاطرات خود نوشت شهید «عزت الله اوضح» که در روز نوزدهم بهمن 64 نوشته است را در ادامه می خوانید؛
بسمه تعالی
امروز روزی بزرگ و پر رحمتی برای من هست چون امروز یک روز قبل از عملیات است امروز آنقدر شور و شوق وجود دارد و آن حالاتی که یک روز به عملیات مانده را دارد، امروز به ما آماده باش دادند و همه آماده شدیم و تمام وسایل خودمان را مثل (لباس غواص و غیره) را تحویل گرفتیم بچه ها از خودشان بیخود شده اند.
چون شاید یکی دو روز دیگر بیشتر در این دنیای فانی نباشند، بچه ها با هم عکس می گرفتند و با هم صفا می کردند امروز بچه ها اکثراً حنا به دست و پای خود بستند امشب حنا بندام بچه ها است امشب یکی از شبهایی است که بچه ها خودشان را آماده می کنند که به پیش معشوق خودشان بروند اصلاً من قلم شکسته نمی توانم این حالات بچه ها را بیان کنم و نمی توانم به روی کاغذ بیاورم.
امروز غروب وقتی خواستیم نماز مغرب و عشاء را بخوانیم همه گریه می کردیم اصلاً نمی توانستیم گریه نکنیم حالا نمی دانم این چه حالاتی است که ما داریم همه سر نماز گریه می کردیم و با گریه با خدا صحبت می کردیم آخه شاید فردا شب به پیش خودش برویم کی می دونه ما که لیاقت آن را نداریم اما همینکه هستیم که خدا ما را هم لایق دانست که می برد هرچه آن بخواهد همان است.
بعد از نماز مغرب و عشاء بچه های واحد خودمان همه به داخل اتاق جمع شدیم تا عزاداری و سینه زنی کنیم عجب شور و حالی بود همه گریه می کردند اشک روی گونه های بچه ها یک جوب وا کرده بود و روی گونه های آنها روان بود بخدا قسم من هیچ موقع به خدا نزدیک نبودم غیر از این شبها آنقدر اخلاص در بچه ها وجود دارد که خدا هم آنها را می برد به پیش خودش.
اول بسم الله که شروع شد من دیدم که بچه ها سر به دیوار گذاشته و سر به روی زمین گذاشته و گریه می کنند و ناله می کنند اصلاً من نمی توانم بنویسم آخه چه طوری بنویسم اصلاً نمی توانم بیان کنم خدا خودش شاهد بر این اعمال خلاصه مصیبت خوانی و سینه زنی شروع شد و بچه ها آنقدر مخلصانه دعا خواندند و مخلصانه گریه کردند و مخلصانه سینه زدند، خلاصه شب فرا رسید و بچه ها اصلاً خوابشان نمی برد و بچه ها دو تا دو تا یگ گوشه را گرفته و صفا می کردند.