تحقق تعبیر خواب در گذر زمان!
روایتی خواندنی از فرامرز جمشیدی پدر گرامی شهید اکبر جمشیدی آنچه در پرونده فرهنگی شهید در بنیاد شهید درج شده است را در ادامه می خوانید؛
«خاطره اول»
سالها از این ماجرا گذشت اکبر جوان شده بود چند باری به جبهه رفته بود و با مجروحیت هایی بازگشته بود تا اینکه یک دفعه دیگر که می خواست برود آمد نزد من برای خداحافظی و به همان گونه که قبلا در خواب در سن دو سالگی اکبر دیده بودم پاشنه کفش خود را کشید و خداحافظی کرد و رفت من در فکر بودم که دیگران متوجه وضعیت من شدند و از من دلیل آن را پرسیدند و من گفتم به این دلیل مطمئن هستم که اکبر به سفر آخر رفت و او در راه کشور و رهبر شهید می شود .
اکبر وقتی به مرخصی می آمد ( از جبهه) پیراهن نظامی را عوض و پیراهن شخصی را بر تن و با شلوار بسیجی سریعا جهت نماز جماعت به مسجد و نماز جمعه مراجعه می نمود .
او دارای بینش عمیق در بعد دینی ، سیاسی و اعتقادی بود . در نوجوانی هیچ
گاه پولهایش را صرف موارد خوراکی نمی نمود بلکه جهت خرید کتابهای متعدد که حدود سیصد
و خرده ای کتاب از جمله قرآن ، مفاتیح و کتابهای زندگی امامان و کتابهای مذهبی دیگر
خرج می نمود .
او در زمان مرخصی وقتی از جبهه می آمد تمام وقت خود را صرف کمک به پدر
و مادر و فامیل و حضور به بسیج و نماز جمعه و جماعت و انجمن اسلامی می کرد. او برای
کمک به دیگران از هیچ چیزی فرو گذار نبود .
مانند : در یک شب بارانی برق ساختمان کارگر
پدر اکبر قطع شده بود و او از اکبر خواست که اگر می شود مشکل برق منزل آنها را رفع
کند و اکبر بدون در نظر گرفتن وضعیت آب و هوایی رفت و مشکل انها را مرتفع نمود.
«خاطره دوم» او دلبستگی به این دنیا نداشت وقتی دیگران لباس نو می خریدند پدر و مادر
به او می گفتند تو نیز بخر . گفت : دل به این دنیا نبندید که فانی است و به پایان می
رسد . فکر ذخیره برای آخرت باشید .آخرین باری که به مشهد مقدس رفته بود عکسی گرفته
بود که می گفت این عکس را برای شهادتم استفاده کنید و ما هم ناراحت می شدیم و می گفتیم
این را نگو . او می گفت : به هر حال هر انسانی می میرد چه بهتر از شهادت . می گفت اگر
می خواهید در آن لحظه ( شهادت من ) آرام بگیرید یاد زینب (س) باشید و رنجهایی که کشیده
آرام می شوید همان عکس را برای شهادت او استفاده کردیم